سلام به کسی که تنهام گذاشت و رفت
وقتی اومدی تو زندگیم همه با من مخالفت کردن که آخه این کیه
می گفتن اون هیچی نداره که تورو خوشبخت کنه
اما اونها نمی دونستن که تو منو دوست داری و من تورو
خدا می دونه با حرفهاشون چقدر عذابم می دادن
با سرکوفت هاشون که یک روز پشیمون می شی زجرم می دادن
اما هم تو منو می خواستی هم من تورو
یه روز بهت گفتم من همه چیزمو از دست دادم که تورو داشته باشم
تو هم بهم گفتی مطمئن باش هیچوقت پشیمون نمی شی
تا اینکه یه روز بهم گفتی می خوای بری سفر
گفتم نرو
گفتی می رم اما یه روز بر می گردم و همه این
در به دری ها و رنج ها تو جبران می کنم
و تو رفتی ...
وقتی رفتی می دونستم که این سفرهیچ راه برگشتی نداره
اما به خودم می گفتم نه اون حتما بر می گرده
وقتی رفتی همه به من می گفتن : اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
من می گفتم اون حتما میاد به من قول داده که میاد
اما تو رفتی دیگه هیچوقت هم بر نگشتی
نمی دونم یه دفعه چی شد؟
یادمه اون اوایل که رفته بودی
هر روز بهم زنگ می زدی و می گفتی دوست دارم
می گفتی دارم از دوریت دیوونه می شم
مرتب برام نامه می دادی
می گفتی زندگی بدون وجود تو خیلی سخته
ولی کم کم همه چیز عوض شد
نه تلفنی نه نامه ای
یعنی راست بود که می گفتن
از دل برود هر آنکه از دیده رود
اگه راسته پس چرا میگن
سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
من کدومو باور کنم؟؟؟
وقتی برام خبر عروسیتو آوردن
نمی دونستم باید چی کار کنم
تو بازیم داده بودی
راسته که می گن عشق یه قماره
منم تو بازی قمار عشق تو باختم
بازی عشق تورو جانانه باختم
مثل یک بازنده خوب مردانه باختم
اگه یه روز این نامه رو خوندی
دوست دارم به این سوال من جواب بدی
فقط تو دل خودت جواب بده
من چی برات کم گذاشته بودم؟
تو با من بد کردی
اما من نمیتونم نفرینت کنم
چون عاشق هیچوقت طاقت دیدن ناراحتی معشوقش رو نداره
اما تو چه میفهمی عشق یعنی چی...