من تاریکی را, در سیاهی شب گیسوان تو,ابدی یافتم
و بلندی را, در قامت رعنای تو جاودان دیدم
باشد که در خلوت این شام بلند,
وجود من, زندانی همیشگی دیدگان تو باشد
آری! عکس من , در مردم چشمان تو باشد
من از قایق واژگون ابروانت,
به دریای متلاطم چشمان تو افتادم,
مژگان سیاهت را برهم مگذار,
تا من بتوانم سیاهی پیکر خویش را,
غریق دریای بیکران نگاهت بینم
جسم مرا زندانی روح خویش ساز,
تا من زنده مانم و جاوید
تقدیم
به:
آنانکه با واژه ی نجیب عشق، آشنایی دارند و عشق راستین را میشناسند و عطر رویایی عشق را استشمام کرده اند.
به:
انسانهای احترام انگیزی که به انسانهای خوب روی زمین عشق میورزند
من همیشه ترا می ستودم
من همیشه بهار را در چشمان تو می دیدم
من همیشه از دوریت رنج می بردم
من همیشه در کنارت دنیا را زیبا می دیدم
من همیشه محو تماشای نگاهت بودم
من همیشه مشتاق شنیدن صدایت بودم
من همیشه ، همه جا فقط ترا می دیدم
من همیشه در التهاب دیدارت می سوختم
من همیشه برایت بهترین ترانه ها را می سرودم
افسوس که تو همیشه با همه اینها بیگانه بودی
عشق تنها کلمه ایست که بر سر همه زبانها وجود دارد
زیرا از ساده ترین کلمات است
ولی عمل به آن از مشکل ترین کارهاست
بگذار برای آخرین بار گرمی دستانت را حس کنم
و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم
نگاهم کن و التماسم را در چشمانم بخوان
قلبم به پایت افتاده است نرو
لرزش دستانم وسستی قدمهایم را نظاره کن
تنها تو را میخواهم
بگذار دوباره در نگاهت غرق شوم
و بگذار دوباره در آغوشت بخواب روم
چشم ها : برای دیدن بهترین های وجود تو.
گوش ها : آماده شنیدن حرف ها و درد دل های تو.
دهان : برای گفتن حقایق و صحبت با تو در لحظات دشوار و سخت زندگی.
شانه ها : قوت قلب تو هنگامی که احتیاج به پشتیبان و تکیه گاه داری.
بازوها : برای در آغوش گرفتن تو.
دست ها : حمایت کردن از تو هنگامی که احتیاج به همراه داری.
پاها : برای در کنار تو بودن و قدم زدن با تو.
قلب : محلی برای ارسال محبت به تو.
اری اغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...
تا از تو شعری بسازم تا از تو حدیثی از عشق برای گفتن این قلب بیمارم باز گو کنم هیچ کلامی هیچ حدیثی یا هیچ تصویری از تو مرا یارای نوشتن نمی کند.
چگونه می توان کسی را دوست داشته باشی در صورتی که هنوز او را ندیده ای ؟
دروسعت بی کران در یا ها نیز که باز جستجو کنم سایه ی مبهمی از تورا در دور دست ها می بینم اما باز مرا آرام نمی کند.
سعی می کنم افکار در هم ریخته ام را جمع کنم تا شاید با کلامت تصویری را بیابم که همنوایی کند اما باز نا امید بر می گردم هیچ .....هیچ......هیچ........
تنها کلمه ی باز مانده ی فکرم.
می خواهم که از این افکار بیرون بیایم دیگر به تو نیا ندپیشم اما صدای گرمت و خند های دلنشینت دوباره دلم را می فریبد و باز افکارم را به سوی تو جلب می نماید.
احساسی یا ندایی یا چیزی به من می گوید نگران نباشم او معصوم است پا ک است دلربا و دلنشین است بهترین است.
همه ی این جمله ها باعث می شود که علا قه دیدن به تو را در من بیشتر کند و من مشتا قانه روزی را دوست دارم که رو دروی هم قرار می گیریم.
و تو را آنوقت خواهم دیددر کو چه پس کوچه های شهر عا شقان شهر گل وبلبل من گلی را می ربایم که انگار دل سالهاست انتظار دیدار می کشید.
به دلم آگر رجو ع کنم می گوید دوستت دارد چون نهایت خوبی و پاکی در وجود توست .
شاید زمان دیدار است باید بروم باید رفت تا تشریفات لحظه ی موعود ورسیدن به تو را فراهم نمود.
به تو می گویم که من عاشقانه نه عارفانه نه ازاین باب سخن که بیرون آئیم از دل خالصانه دوستت دارم وامید دیدارت را لحظه شماری می کنم .
اما .....اما......
اما وسوسه ندیدنت مرا می رنجاند انگار بزرگترین اقبال زندگیم را می آزمایم و اگر چنین نشود نا امیدانه با ز لحظه ی دیداری را باید از سر بگیرم.
بدرود با نهایت عشق و به امید دیدارت ای دلربا.
به نام نامی عشق
خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغ ها پوشیده از گل
قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه
خدا روزهای بی غصه و شادی های بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده
برای دوست داشتن دو قلب لازم است :
قلبی که دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند
قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید
قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من
قلبی برای انسانی که من میخواهم....
خدا ساحل بی طوفان، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول نداده
خدا قول نداده که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نکنی
خدا جاده های آسون و هموار، سفرهای بی معطلی رو قول نداده
قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن
رود خونه ها گل آلود و عمیق نباشن
قول داده ؟
ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده
خدا روزی روزانه ، استراحت بعد از هرکار سخت و کمک تو کارها و عشق جاودان رو قول داده . عجب روزی می شه اون روز
پس ناملایمات زندگی رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگیر که اوجاودانه است و بس
ناامیدی مثل جاده ای پر دست اندازه که از سرعت کم می کنه
اما همین دست انداز نوید یه جاده صاف و وسیع رو بهت می ده
زیاد تو دست انداز نمون
وقتی حس کردی به اون چیزی که می خواستی نرسیدی خدا رو شکر کن چون اون می خواد تو یه زمان مناسب ترا غافلگیرت کنه و یه چیزی فراتر از خواسته الانت بهت بده
یادت باشه تو نمی تونی کسی رو به زور عاشق خودت کنی
پس تنها کاری که می تونی بکنی اینه که شخصی دوست داشتنی باشی و در نظر مردم باارزش و شریف جلوه کنی
بهتر اینه که غرورت رو بخاطر عشقت فراموش کنی تا عشقت رو به خاطر غرورت
هیچ وقت یه دوست قدیمی رو ترک نکن چرا که عمرا بتونی کسی رو پیدا کنی که بتونه جای اونو بگیره
تموم شد ترانه
به پایان رسیدم
اگر گریه کردم
اگر دل بریدم
تموم شد ترانه
قـلم را شکستم
به کنجی خزیدم
به ماتم نشستم
نوشتم سکوتو
صدا میشنیدی
به هر خط شکستم
تو گـفـتی ندیدی
میتونستی از تب
ترانه بسازی
دلی رو که بردی
دوباره ببازی
میتونستی ماهو
به خوابم بـیاری
رو پـیـشونی شب
ستاره بذاری
اگر بیاجازه
تو شعـرم نشستی
چرا دل بریدی
چرا دل نبستی
تموم شد ترانه
چشات غرق خوابه
سوال من از تو
هنوز بی جوابه
شاید اگر این سوال چند سال پیش کسی از من می پرسید یا یک جواب شعاری می دادم که خودم به اون اعتقادی نداشتم و یا مسائل حاشیه ای را عنوان می کردم...
جواب خیلی از سوالهای ما را گذشت زمان می دهد منظورم جوابی نیست که انسان از کتاب پیدا کند منظورم جوابی است که وقتی در تنهایی از خودت می پرسی است نه جوابی که جلوی جمع می گویی.....در جایی خواندم که نمی توان برای کودکان عشق را معنی کرد ولی من به این جمله اصلا اعتقادی ندارم شاید یک کودک نتواند عشق رابیان کند ولی انرا حس می کند ولی وقتی که ما بزرگ می شویم عشق را بیان می کنیم ولی خدا وکیلی چند نفر از ما عشق را حس کرده؟؟؟
اولین جوابهایی که افرادبه خصوص در ابتدای دوران جوانی می دهند این است که هدف ازازدواج ارضا غریزه جنسی است بدون تعارف باید بگویم این جوابی است که خیلی از ما هم اول به اون فکر می کردیم......ولی الان اینگونه فکر نمی کنم....واقعا چقدر از زمان یک زندگی خانوادگی در حول و حوش این مساله می گذرد...این جواب شاید برای شروع یک زندگی کافی باشد ولی نمی تواند برای ادامه ان کافی باشد....بعد از گذشت چند ماه از شروع یک زندگی سکس چیزی مثل نفس کشیدن و یا غذا خوردن می شودو به حاشیه رانده می شود...و فرد می ماندکه چرا خودش را اسیر کرده...و مدام این سوال در ذهنش ظاهر می شود چرا ادامه بدهد؟؟و بتدریج اختلاف بروز می کندو روابط خانوادگی رو به سردی می گذاردو ازدواج تنها مالکیت یک جسم بدون روح می شود
گاهی هم هدف از ازدواج فرار از مشکلات درون خانواده است مانند وجود یک پدر زن درون خانواده و یا مسایل دیگر.....به نوعی می توان گفت پاک کردن صورت مساله به جای حل کردن ان...ولی همواره در زندگی بعدی نیز سایه مشکلات قبلی همواره وجود خواهد داشت...و در اینجا منطق ازدواج این خواهد با هرکسی پیش امد ازدواج خواهم کرد...ازدواج در این حالت درست مثل یک بازی قمار می شود...
گاهی هم فقط به این دلیل ازدواج می کنیم چون همه ازدواج می کنند صغری و کبری و میترا و شهناز و ممد و اصغر ازدواج کردند ما جا موندیم...خلاصه منطق این ازدواج منطق جوجه اردک هست....چشم و گوش بسته حرکت پشت سر نفر بعدی یک دو یک دو یک دو یک دو...یکی هم نیست بگوید تو می خواهی زندگی کنی یا کبری و صغری خانوم....خلاصه وقتی هم زندگی خوبی نداشتی می شوی نقل محفل همون خاله زنکهایی که به خاطر انها ازدواج کردی
خوب می خواهم قسمت دوم این مطلب با استفاده از حرفهای خود شما بنویسم...فکر می کنید برای چه چیزی باید ازدواج کرد؟؟ تو را جان اجدادبزرگوارتون جواب کتابی و ملا لغتی ندید چیزی که واقعا حس می کنید و یا تجربه کردید بگویید جوابی که توی خوشی و ناخوشی به کارتون بیاد و فقط مربوط به شما و طرف مقابلتون باشد نه اینکه مربوط به مامان بزرگ اقدس اینا و خاله بتول و خرده فرمایشات مهین و شهین و میترا باشد....خلاصه یک جواب ساده که خودتون هم در اعماق قلبتون به اون ایمان دارید....خوب من منتظر نظراتتون هست..
دوستدار شما رضا