عاشقی؟
کاش چشم نبود کاش دل نبود کاش وصل نبود یا کاش پشتش جدایی نبود کاش حسرت نبود کاش خاطره نبود کاش بغض نبود کاش اصلا عشق نبود.
کاش می فهمیدی بعضیها از رو دلشون عاشق میشن بعضیها از دو وجب پایین تر.
کاش می فهمیدی هیچ وقت نباید همه پلهای پشت سر رو خراب کرد.
کاش می فهمیدی نباید تو زندگی دنبال قهرمان گشت تا بهش تکیه کرد.باید دنبال شریک معتمد بود تا سختیهات رو باهاش قسمت کنی.
کاش می فهمیدی همیشه خودت باید تاوان اشتباهات خودت رو بدی نه قهرمان زندگیت.
کاش می فهمیدی نباید بذاری هوس مزه های جدید کورت کنه.
کاش می فهمیدی نباید موقع پیش اومدن شرایط جدید واسه تصمیم گرفتن عجله کرد.
کاش می فهمیدی نباید به همه آدمهای پشت سرت به چشم دشمن نگاه کنی.
کاش می فهمیدی فروختن آدمها به اندازه فروخته شدن خودت واسشون دردآوره.
کاش می فهمیدی تاوان هر دلی که امید بدی و بعد بشکنی تا ابد زنجیره سر گردنت.
کاش می فهمیدی هوس بی افسار مثل باد بی خانمانت میکنه و دربدر.
کاش قبل از اینکه بیدارت کنن بیدار بشی.
کاش قبل از اینکه بزرگت کنن بزرگ بشی.
کاش قبل از اینکه آدمها خود واقعیشون رو نشون بدن بشناسیشون.
کاش قبل از اینکه سادگیت که انکارش می کنی کار دستت بده فهمیده بشی.
کاش قبل از اینکه اسب وحشی هوس زمینت بزنه رامش کنی.
کاش ثابت می کردی که می تونم مثل یک مرد پشت اعتماد به تو بایستم و کاش ثابت می کردم که می تونستم مرد زندگیت باشم و کاش به زرنگی و آدمشناسی تو اعتقاد نداشتم که حریفم رو دست کم بگیرم.
کاش می دونستی نباید به پیروزیهای کوچک اولیه سر میز قمار دل خوش کرد.میز قمار فقط برای باختنه.
کاش اینقدر برای زندگی کردن عجله نداشتی.
کاش نمکدون من رو نمی شکستی و لااقل یادگاری نگهش می داشتی و کاش میذاشتی لااقل تو ذهنم فرشته زیبای معصومم بمونی که ارزش داشت اجازه بده عاشقش بشم و عاشقش کنم.
کاش یه روز به یاد گذشته بیای اینجا و اینها رو بخونی و کاش حرفها و دلواپسیهای دل من واسه تو تمومی داشت و بازهم کاش...
همیشه از مهربونیهات یا حرفهای قشنگت واسه من یا شادیهات از خوشی گر ،می گرفتم.از ناراحتیهات یا حتی دلخوریهای کوچکت می مردم.
با اشارت و ناز چشمات پرواز می کردم و با بی توجهیت خراب می شدم.وقتی حرف می زدی کلمه هات تا ته قلب و مغزم میرفتن.
اما تمام اینهارو ازم گرفتی.حق بده که دیگه نه دوست دارم گفتنت رو باور کنم نه خداحافظ واسه همیشه گفتنت رو.
تاثیر کلمات تو ازم گرفتی.یاد حرف داداشت می افتم:حنات دیگه واسه من رنگی نداره.
امشب احساس دونده ای رو دارم که واسه هدفم ،واسه فهموندن به تو از وجودش مایه گذاشته و به خط پایان هم رسیده اما جسدش پیروز شده.
تو خدای من بودی،بت من بودی.لعنت به اون کسی که صلابت و پاکی خدای من رو خدشه دار کرد.
دیگه تحمل دانستن ،فهمیدن،دیدن،سوختن و بغض رو ندارم.
امشب حتمن بارون می زنم عزیز.خسته ام عزیز خسته
کاش می فهمیدم این دقیقا همون چیزیه که تو می خواستی .اونوقت به خاطر اول خودت بعد خودم می زدم تو گوشت.
تو که گفتی اونو شناختی ،چه می دونم جلوت سوتی داده و یکی دیگه حرفهایی زده که گفته های منو تایید می کرده.چرا اینطوری می کنی؟
من .....
همیشه فکر می کردم خوشبختی با تو نزدیکه و بی تو دور و شاید دورتر ...... همیشه فکر می کردم روزی که بهار با تو بودن خزون شه دیگه هیچ وقت عطر چمن زارهای وحشی تو فضای خالی ذهنم نمی پیچه ........ فکر می کردم ستاره ها تو شب فقط به خاطر تو چشمک میزنن و بی تو واسه همیشه کور میشن...
ولی تو ....
تو ستاره ها رو فقط یه خاطر خودت می خواستی .....هر وقت آسمونت ابری می شد تاریکی ابرها رو به پای سیاهی بخت من مینوشتی .... همیشه باغچه کوچیک دلمو تاراج می کردی تا باغچه دلت چشم نوازتر بشه ...... اگه بهارت دلگیر می شد بهارمو خزون می کردی تا مبادا بی تو عطر گلها مستم کنن....
آخرش یه روز .....
درهای قلب نیمه سیاهتو بستی و برای همیشه به دنبال یه بهار سبزتر از سرزمین مهربون قلبم سفر کردی ........ از اون روز خیلی میگذره تو هنوز به بهارت نرسیدی و شایدم هیچ وقت نرسی چون هیچ بهاری شریک قلب زمستونیت نمیشه ...... اما اینو بدون .. هیچ ستاره ای بی تو کور نشد و بهار من بی تو هنوزم سبزه و شایدم سبزتر....
تو روزای که دستام نیازمند دستات بود و چشمام محتاج یه نگاه تو اون چشمای آسمونی ،من رو با دلتنگی هام تنها گذاشتی و چشمام رو برای همیشه به جاده های بی کسی وصله کردی ...
از وقتی رفتی، روزی هزار بار شکستم اما چه سود ..؟!تو رفته بودی و منو با یه دنیا خاطره وسط کوچه های بی کسی تنها رها کرده بودی ...
از اون روزها خیلی می گذره .. خیلی طول کشید تا شونه هام فهمیدن تو رفتی و دیگه لرزیدنشون هیچ فایده ای نداره ... تا چشمام به جای دیدن چشمای تو به دیدن دیوار عادت کردن ... تا دستام عادت لمس کردنت رو واسه همیشه زیر خاکستر خاطرات ،دفن کردن ..
اما حالا تو برگشتی .. تو روزای که نه چشمام نور دیدن دارن و نه دستام شوق لمس کردن ... پلکهام هنوزم خیسن ولی برو .....منو با دنیای تنهاییهام ، تنها بذار ... دنیای من با رفتنت سیاه شد ، با برگشتنت سیاهترش نکن..
خودت را دوست داشته باش تا به دیگران فرصت دوست داشتن بدهی.
برای عشق هیچ گاه دیر نیست. پس نگران گذران عمر نباش.
عشق در بستر زمان شکل می گیرد. پس باید صبور باش
تا نگردی گمشده خود را نمی یابی و اگر هم بیابی قدر آن را نمی دانی. پس هیچگاه از جستجو باز نایست.
سعی کن خودت باشی. گمشده واقعی تو تو را آنطور که هستی دوست می دارد نه آنطور که خود می پسندد.
عشق در بستر ارتباط شکل می گیرد. پس سعی کن به آنکه دوستش داری نزدیکتر شوی.
گمشده واقعی تو ابتدا عاشق صورت توست بعد عاشق سیرت تو
بنابراین خیلی دربند ظاهر خود نباش.
بیشترین لذت عاشق از عشق است نه از معشوق. پس سعی کن عاشقتر باشی
خودت را دوست داشته باش تا به دیگران فرصت دوست داشتن بدهی.
برای عشق هیچ گاه دیر نیست. پس نگران گذران عمر نباش.
عشق در بستر زمان شکل می گیرد. پس باید صبور باش
تا نگردی گمشده خود را نمی یابی و اگر هم بیابی قدر آن را نمی دانی. پس هیچگاه از جستجو باز نایست.
سعی کن خودت باشی. گمشده واقعی تو تو را آنطور که هستی دوست می دارد نه آنطور که خود می پسندد.
عشق در بستر ارتباط شکل می گیرد. پس سعی کن به آنکه دوستش داری نزدیکتر شوی.
گمشده واقعی تو ابتدا عاشق صورت توست بعد عاشق سیرت تو
بنابراین خیلی دربند ظاهر خود نباش.
بیشترین لذت عاشق از عشق است نه از معشوق. پس سعی کن عاشقتر باشی
خودت را دوست داشته باش تا به دیگران فرصت دوست داشتن بدهی.
برای عشق هیچ گاه دیر نیست. پس نگران گذران عمر نباش.
عشق در بستر زمان شکل می گیرد. پس باید صبور باش
تا نگردی گمشده خود را نمی یابی و اگر هم بیابی قدر آن را نمی دانی. پس هیچگاه از جستجو باز نایست.
سعی کن خودت باشی. گمشده واقعی تو تو را آنطور که هستی دوست می دارد نه آنطور که خود می پسندد.
عشق در بستر ارتباط شکل می گیرد. پس سعی کن به آنکه دوستش داری نزدیکتر شوی.
گمشده واقعی تو ابتدا عاشق صورت توست بعد عاشق سیرت تو
بنابراین خیلی دربند ظاهر خود نباش.
بیشترین لذت عاشق از عشق است نه از معشوق. پس سعی کن عاشقتر باشی