نورش چشمامون رو می زنه
گرماش بدنمون رو می سوزونه
عظمتش ما رو می ترسونه
غروبها اشک تو چشمامون میاره
اول صبح امیدمون رو زنده می کنه
چی؟! فکر می کنی خورشیده؟
چه احمقانه! باز هم راهنماییت می کنم:
گاهی وقتها دلت شورش رو می زنه
وقتی می بینیش دلت می لرزه، دست و پاهات هم
متانتش تو رو به زانو در میاره
وقتی که نمی بینیش تازه می فهمی چقدر دوستش داری!
فکرش یه مواقعی از خواب بیدارت می کنه
یا که اصلا نمیذاره بخوابی
همیشه خیالش تو سرت وول می زنه
مهربونیش یادت نمیره
اصلا نمی تونی حواست رو جمع کنی
همش میگی کاشکی خدا هیچوقت اونو خلقش نمی کرد!
کسی چه میدونه؟ شاید لعن و نفرینش هم بکنی!
اما از ته قلبت دوستش داری
اه! چقدر خنگی تو!
نه! دختر همسایه تون هم نیست
ر...ک هم نمی تونه باشه...
باز هم راهنمایی؟!
با قیافه های مختلف به سراغت میاد
گاهی شادت می کنه، گاهی غمگین
گاهی مأیوس، گاهی امیدوار
گاهی سروحال، گاهی سست و تنبل
گاهی مست و نشئه، گاهی خمار و هپروتی
گاهی با یه نگاه به سراغت میاد، گاهی با هوای بهاری
گاهی با یه نسیم صبحگاهی، گاهی با آهنگ شهرام شب پره
نه! مثل اینکه نمی فهمی چیه! نه؟!
خوب، خودم میگم:
همونیه که هدفه،
نه وسیله برای رسیدن به دختر همسایه تون
همونیه که اسمشو گذاشتند عشق
ببینم، تو هم مثل من فکر می کنی؟
پس تو هم عاشق شدی، نه؟
آقا رضا تجربیابت من کم دان میگه عشق مادر به فرزند والا ترین عشق هاست...