کاش بودی و این دستان سردم را در دستان گرمت میگذاشتی و مرا آرام میکردی!
کاش بودی و میدیدی زندگی ام بدون تو بی رنگ و روست ، بی عطر و بوست
دلم برای تو تنگ است عزیزم…
کاش می توانستیم دوباره پرواز کنیم به باغ خاطره ها!
در میان این همه عاشقان در بام شهر عشق ما دو کبوتر خوشبخت و عاشق بودیم.
یادش بخیر ، زمانی این خاطره هایمان رو مرور میکنم اشک از چشمانم سرازیر می
شود ! فراموش نخواهم کرد هیچیک از این خاطره های شیرین را. کجایی که دلم
هوایت را کرده است
بیا و به فریاد بی صدای دل عاشقم برس.رویاهایم را با حضور دوباره ات در کنارم زنده
کن عزیزم.
دلم تنگ است عزیزم. آنقدر دلم تنگ است که دیدن تو برایم تبدیل به یک آرزوی بزرگ
شده است .بیا و شهر عشق را با حضورت نورانی و روشن کن .بیا و با حضورت در
کنارم در دلم غوغایی دوباره بر پا کن.
بیا و دوباره از بالای این باغ خاطره ها با همین چشمهای زیبایت شهر را نورانی و
روشن کن و با نگاهت جشن پر از روشنایی را در شهر برپا کن.
اینجا بدون تو بی رنگ و روست ، بی عطر و بوست ، اینجا بدون تو هوای دلم همیشه
ابری است آسمان چشمانم همیشه بارانی است.
دلم تنگ است عزیزم…
دلم برای پرسه بهاری و پر از عشقمان در سرزمین عاشقان تنگ است!
دلم تنگ است برای صدای قدمهایت ، راه رفتن در کنارت ، دست گذاشتن در دستانت ،
نگاه به چشمانت ، بوسه بر لبانت …
دلم تنگ است عزیز ، بیا تا دلم به درد نیامده است ،بیا تا با هم دوباره در بالاترین نقطه
شهر ، در این قله ای که همه عاشقند ، جایی که به ستاره ها و مهتاب نزدیکتریم
برویم ، تا برایت هر ستاره ای که دوست داری از آسمان زندگی بچینم و به قلب
مهربانت هدیه دهم عزیزم!
بیا و با آمدنت مهتاب را با شبهای شهرمان آشتی بده !بیا تا پروازی عاشقانه در میان
این همه کبوتران عاشق داشته باشیم ، و ما در میان این همه کبوتر عاشق مرغ
عشقهایی باشیم که هیچگاه از هم جدا نخواهیم شد…