با تو چه زندگیهایی که تو رویاهام نداشتم
تک و تنها بودم اما تو رو تنها نمیذاشتم
چه سفرها با تو کردم چه سفرها تو رو بردم
دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمردم
دارم از تو مینویسم که نگی دوستت ندارم
از تو که با یه نگاهت زیر و رو شد روزگارم
دارم از تو مینویسم دارم از تو مینویسم
موقع نوشتنا وقت اسم گذاشتنا
کسی رو جز تو نداشتم اسمی جز تو نمیذاشتم
من تموم قصه هام قصه توست
اگه غمگینه اون از غصه توست
اون از غصه توست
با تو چه زندگیهایی که تو رویاهام نداشتم
تک و تنها بودم اما تورو تنها نمیذاشتم
حتی من به آرزوهات تو رو آخر میرسوندم
میرسیدی تو من اما آرزو به دل میموندم
هی میخواستم که بگم که بدونی حالمو
اما ترس و دلهره خط میزد خیالمو
توی گفتن و نگفتن از چه روزهایی گذشتم
انقده رفتم و رفتم انقده رفتم و رفتم که هنوزم برنگشتم
هر چی شعر عاشقونست من برای تو نوشتم
تو جهنم سوختم اما مینوشتم تو بهشتم
اگه عاشقونه گفتن عشق تو باعث شه
اگه مردم تو بدون چه کسی وارثه شه
زمانی جوان بودم و یکی قلبم را شکست
و مرا تنها گذاشت بزرگتر شدم
و قلب کسی را شکستم
عشق گاهی نفرین است
و بدترین نفرین شکستن قلب عاشق
برای او که میداند دوستش دارم؟
گاهی سخته گفتن آنچه که درون ماست
گاهی سخته قبول انکه عاشق شدی
خدایادیگر طاقت دوری و انتظارم نیست
اگر باز هم……اگر باز هم او……….
قلبم خسته است…خسته تازه التیام یافته است
اخر مگه تا کی کجا….
می توان این قلبه خسته راوصله کرد
اخر چه کنم خدایا؟
میدانی که با توام….
با تویی که دلت تو غربت گرفته…
حرفهایت دلم را لرزاند چون قدیما
اشک مریز…. گریه مکن….
با تو هستم و در کنارت میمانم
اکنون میتوانم بگویم که قلبم با توست
ان دورها اما چه نزدیک…..
من دیگر چه دارم که بمانم
همه چی در دست توست
میترسم که بیایم….
و چون سر رسم باز سرابی بیش نبینم
خود میدانی که چه سخت است!!!
سلامی گرم چون آفتاب
سلامی به دریای مهر و محبت.
سلامی که قلبهای دو انسان بیگانه را به هم پیوند میزند
دلم میخواد باز بنویسم نمیدونم چرا دیگه قدرت نوشتن رو ندارم شاید
چون
من همیشه تو زندگیم فکر میکردم تکیه دادن به دیگران باعث میشه که
احساس تنهایی نکنم و این حس که همیشه کسی هست تا دستم رو بگیره
بهم آرامش میداد.
اما همونی که فکر میکردم بلندم میکنه خودش من رو زمین میزد و بهم
میگفت تو خیلی ساده و زودباور و خوش خیالی تو این دنیا کسی دست
کسی رو نمیگیره مگر این که بهش نیاز داشته باشه.
با وجود اینکه راست میگفت من باورش نداشتم و باز به کس دیگه ای دل
میبستم و تکیه گاهم میشد و
شاید یک عادت قدیمی بود اما دوستش داشتم و حتی از شکستن برای اون کسی که لایق قلب من نبود لذت میبردم.
هر کلبه ای که با زحمت میساختم خراب شد و من تنها در کلبه ای زیستم که خود ویرانش کردم
انسان برای پیروزی اول باید شکست بخوره. مثل شیشه ای که میشکنه و
برنده میشه. اما من شکستم و با هر شکست آینهء دل خودم رو کدر تر
کردم
تا به امروز هر روز کسی در دلم جا داشت و کسی پادشاه قلبم بود که
لایقش نبود.
امروز فهمیدم که قلب من درهایش را حتی به روی خودم بسته است
اما از این موضوع اصلا ناراحت نیستم و از اونهایی که باعث شدن من
این حس رو پیدا کنم تشکر میکنم. چون چند وقتی هست که دلم رو به کسی ندادم و چند نفری که سعی داشتن دلم رو به دست بیارن و بعد بشکوننش. شکست خوردن و من از اینکه این بار خودم پیروزشدم بینهایت خوشحالم
نورش چشمامون رو می زنه
گرماش بدنمون رو می سوزونه
عظمتش ما رو می ترسونه
غروبها اشک تو چشمامون میاره
اول صبح امیدمون رو زنده می کنه
چی؟! فکر می کنی خورشیده؟
چه احمقانه! باز هم راهنماییت می کنم:
گاهی وقتها دلت شورش رو می زنه
وقتی می بینیش دلت می لرزه، دست و پاهات هم
متانتش تو رو به زانو در میاره
وقتی که نمی بینیش تازه می فهمی چقدر دوستش داری!
فکرش یه مواقعی از خواب بیدارت می کنه
یا که اصلا نمیذاره بخوابی
همیشه خیالش تو سرت وول می زنه
مهربونیش یادت نمیره
اصلا نمی تونی حواست رو جمع کنی
همش میگی کاشکی خدا هیچوقت اونو خلقش نمی کرد!
کسی چه میدونه؟ شاید لعن و نفرینش هم بکنی!
اما از ته قلبت دوستش داری
اه! چقدر خنگی تو!
نه! دختر همسایه تون هم نیست
ر...ک هم نمی تونه باشه...
باز هم راهنمایی؟!
با قیافه های مختلف به سراغت میاد
گاهی شادت می کنه، گاهی غمگین
گاهی مأیوس، گاهی امیدوار
گاهی سروحال، گاهی سست و تنبل
گاهی مست و نشئه، گاهی خمار و هپروتی
گاهی با یه نگاه به سراغت میاد، گاهی با هوای بهاری
گاهی با یه نسیم صبحگاهی، گاهی با آهنگ شهرام شب پره
نه! مثل اینکه نمی فهمی چیه! نه؟!
خوب، خودم میگم:
همونیه که هدفه،
نه وسیله برای رسیدن به دختر همسایه تون
همونیه که اسمشو گذاشتند عشق
ببینم، تو هم مثل من فکر می کنی؟
پس تو هم عاشق شدی، نه؟
دلم گرفته خیلی دلم گرفته دلم میخواست می مردم بعضی وقتها مرگ چقدر میتونه شیرین باشه بعضی وقتها اینقدر آدم دلش میگیره دلش میگیره که نمیدونه چکار کنه راهش از همه جا بسته است هیچ کاری ازش بر نمیاد حتی زورش به خودش هم نمیرسه حتی عرضه خلاص کردن خودش رو هم نداره شده تا حالا یک موقعیتی گیر کرده باشید که نتونید هیچ کاری بکنید
حتی نتونید اعتراض کنید حتی نتونید فریاد بزنید حتی نتونید گریه کنید هیچکس هم دردتونو نفهمه زندگی خیلی سخته خیلی مشکله کاش میمردم یک دنیا فریاد یک دنیا اعتراض یک دنیا کینه به اندازه ای که میتونه دنیا رو به آتیش بکشه توی دلم مونده دیگه داره لبریز میشه دیگه توان تحمل ندارم بالاخره یک روز از یک جا سر ریز خواهم کرد یک روز این کینه من خواهد ترکید.....
چقدر محبت خوبه چقدر دوست داشتن خوبه چقدر قلب من سرشار از محبت است ولی چرا چرا بیوفایی هست چرا درویی و خیانت هست چرا محبت را به کینه تبدیل میکنند چرا چرا آیا کسی هست به من بگوید آخر
حرفهای یواشکی:
شده تاحالا اونی که دوسش داری بشینه جلوت و تو محو
حرف زدنش بشی؟ شده تا حالا برا مدت کمی با کسی
باشی و حس کنی تا عمر داری میتونی خالصانه دوسش
داشته باشی؟اصلا تاحالا شده عکس چشمات روتو عمق
چشماش ببینی؟ اینا چیزای کمی نیست ... وجودیت یک
باوره ... روح یک احساسه ... نگاه قشنگه زندگیه.
چرا بعضیامون یاد نگرفتیم قشنگ ببینیم؟چرا بلد نیستیم
دنیا رو بو بکشیم؟ چرا تمام فکر و ذکرمون شده نیازهای
مادی و وجودیمون؟
همینه که هیچ وقت احساس خوشبختی نمیکنیم دیگه !
همینه که وقتی چیزی میخریم یا جایی میریم برامون اون
قشنگیهای با او بودن رو نداره. خوب این یعنی چی؟
یعنی این دورو برا یه دلی هم هست که باید بهش فکری
کنیم ... یعنی یه احساسی هم هست که باید یکوقتایی
نگاهی بهش بندازیم. نذاریم این جور چیزاتو وجودمون
بمیره ... نذاریم! تو دنیا چیزای دیگه ای هم هست. نه؟
هر کسی بلد نیست قشنگ زندگی کنه!
پس بیاین ما اون هرکس نباشیم. بیاین ما اون کسی
باشیم که معنا و ارزش زندگی کردن رو بدونه. کسی که
حتی برای هرلحظه ازثانیه ها نفس کشیدنش هم احترام
قاعله. و فراموش نکینم که ما یک انسانیم ...
و انسان یعنی تکه ای از روح عاشق پروردگار.
مشکل دریا نیست. مشکل ماییم که بدون توجه و آمادگی به دریا میریم. تو که در کنار دریایی بگو. از دزیا آرامتر وجود داره ؟؟؟؟ از دریا خشمناکتر وجود داره ؟؟؟؟ از دریا ...... اما همیشه مردم برای رسیدن به اون و داخلش شدن ، مشتاقن !!!.عشق همون دریای ماست.همه ازش لذت میبرن اما اونی تو دریا آسیب نمیبینه که به اندازه خودش جلو میره. یه آدم ناشی باید لب دریا دراز بکشه و لب دریا ، آب بازی کنه!!! جلوتر رفتن اون ، مرگ و نابودی اونه!!!!! بخدا عشق بد نیست،، بدی از ناشی بودن خودمونه. حالا اشکاتو پاک کن و امشب وقتی خواستی بخوابی ، با خودت تصمیم بگیر که قبل از رسیدن به این دریا ، شناگر ماهری بشی.
سحرگاهی من عاشق به سوی مکه رو کردم دعا کردم دعا کردم دل از غم جدا کردم باسه عشقی که از قلبه خدا خدا کردم دلو ار غم جدا کردم
دلم دریاچه عشقه چشمام رودی که خشکیده ببار بارون ببار بارون دلی که شده تشنه تو اون دشتی که مرغ عشق عزیزی که خون اشده به دنبال صدای یار صدای چح چحش گشته
سحرگاهی من عاشق به سوی مکه رو کردم دعا کردم دعا کردم دل از غم جدا کردم دعایی بر سره یارم من از عشق و وفا کردم باسه عشقی که از قلبه خدا خدا کردم
دل از غم جدا کردم به پای تو فدا کردم
این شعرم از سامان البو مکه خیلی باهاش حال میکنم حیفم امد تو وبلاگم نذارم