کارت پستال

دلم که واست تنگ میشه، میرم همه کارت پستالهای رو که واسم فرستادی میارم، اول همشونو بو می کنم، همشون بوی تو رو می دن، بوی همون عطر نارنجی رو، بعد اروم دونه دونشون رو می بوسم، باز می کنم و به دست خطت نگاه می کنم، تو بعضی نامه ها هم یه قلب کوچیکه، همه نوشته هاتو می خونم، چه اونائی که توشون دلتنگی و دلت گرفته، چه اونائی رو که شادی و واسه زندگی برنامه می ریزی، بعد هم می رسم به عکسات، بعد اروم گریه می کنم، دلم بازم برات کلی تنگ میشه و ... کی باز می تونم بوی عطرتو از تن خودت بو کنم نه از کارت پستالا؟

می دونید از خودم بدم اومده

نمی دونم چرا باید بعد از این همه مدت همچین حرفی بشنوم؟؟؟؟؟ واقعا چرا؟؟؟؟
این حرف این قدر برام سنگینه که اصلا نمی تونم هضمش کنم
یعنی من واقعا همیشه گلمو مجبور می کردم؟؟؟
همه چی از روی اجبار بوده؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچ چیزم اونی نبوده که... ؟؟؟؟؟؟
ای کاش هیچ وقت نمی شنیدممممممممم
واقعا خیلی سخته کسی که یه تار موشو با هیچ چی عوض نمی کنی
اونم بعد از این همه مدت بیاد بهت حرفایی رو بزنه که هیچ وقت تو خواب هم نمی دیدییییییییییییی
شاید حق داره شاید من اشتباه می کنم
اما نه من مطمئنم این حرفا واقعیت ندارن و عزیزترینم اینا رو به خاطر خودم گفته
ولی هنوزم عاشقشم هنوزم واسش می میرم
تا حالا که به خاطرش خورد شدم از این به بعدم می شم تا اونجایی که دیگه جونی نداشته باشم
امیدوارم هیچ کس از کسی که دوسش داره همچین حرفایی رو نشنوه
گل نازنین من
درسته که من باغبان تو نیستم. اما تو گل من هستی
آیا واقعا باغبانی پیدا میشه که دلش بخواد گلش پژمرده و پلاسیده بشه ؟ گلش زرد بشه ؟ پرپر بشه ؟ نابود بشه ؟
من دوست دارم گل من اما کم کم داره از خودم بدم میاد
وقتی می بینم که نه تنها باعث شادابی و طراوت تو نیستم
که حتی باعث پژمردگی و زرد شدن تو هستم از خودم بدم میاد

عشق چیست؟

شاگردی از استادش پرسید : (( عشق چیست؟))

استاد در جواب گفت : به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.اما در هنگام عبور از گنم زار  به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!

شاگرد به گنم زار رفت وپس ازمدتی طولانی برگشت  استاد پریسد: ((چه آوردی؟))

و شاگرد با حسرت جواب داد : (( هیچ! هرچه جلو میرفتم  خوشه های پر پشت تر می دیدم وبه امید پیدا کردن پر پشت ترین آنها   تا انتهای گندم زار رفتم.))

استاد گفت: ((عشق یعنی همین!))

شاگرد پرسید : ((پس ازدواج چیست؟))

استاد به سخن آمد  که به جنگل برو وبلندترین وزیباترین درخت را بیاور.

اما بیاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی.

شاگرد رفت وپس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.

استاد پرسید: ((چه شد؟))

او در جواب گفت: (( به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم   باز هم دست خالی برگردم.))

استاد گفت: ((ازدواج یعنی همین!!))

سلام مهربون

نمی خوای شروع کنی؟

نگران چی هستی؟

توکل کن به اون لطیف بزرگ وبا اطمینان کامل حرکت کن.

ومثل اون کوهنورد تنها نباش که یک روز توسرما وبرف زمستون

به سراغ کوه بلند رفت تا ازش بالا بره.

آخه اون بین راه در تاریکی شب  لیز خورد وبه پایین پرتاب شد ولی ناگهان طناب دور کمرش محکم شدوبین زمین وآسمون معلق موند و با همه ی توان فریاد زد :

((خدایا کمکم کن))

واز آسمون صدایی شنید که :

((از من چه می خواهی؟))

گفت : ((نجاتم بده))

صدا پرسید :((باور داری میتونم نجاتت بدم))

گفت : ((البته که باور دارم.))

صدا پاسخ داد :((پس طناب رو پاره کن وبه من تکیه کن  اطمینان داشته باش مراقبت هستم.))

مرد لحظه ای با خود اندیشید     ولی به جای پاره کردن طناب    محکم و دو دستی چسبید به اون.

چند روز بعد مردم کوهنوردی رو پیدا کردند که بدنش از طنابی آویزان بود وبه دلیل سرما زدگی مرده بود  در حالی که فقط یک متر تا زمین فاصله داشت.

آره عزیز دلم   تو همه مراحل زندگی به کسی توکل کن وتکیه کن که مراقبت باشه.

کسی که از همیشه در دسترس باشه   همه جا جواب بده وقدرت پشتیبانی از تو رو داشته باشه.

و اطمینان واعتماد داشته باش که اون به طور حتم حمایتت میکنه.

پس بیا همت کنیم و بی دغدغه شروع کنیم.

آخه یک بزرگ مهربون هست که بتونیم بهش دلگرم باشیم.


نوشته ای از: شاهین فرهنگ

رخصت آواز

رخصت آواز

بال و پر ریخته مرغم به قفس

تا گشایم پر و بال

پر پروازم نیست

تا بگویم که در این تنگ قفس

چه به مرغان چمن می گذرد

رخصت آوازم نیست

***