دو دوست

دو دوست از شهری به شهر دیگر سفر می کردند که یکی از آنان در رودخانه افتاد. دیگری در آب پرید و او را از غرق شدن نجات داد. دوستی که چیزی نمانده بود غرق شود, خدمتکارش را واداشت تا روی سنگی حک کند: مسافر ! در این مکان «نجیب» زندگی اش را به خطر انداخت تا جان دوستش «موسی» را نجات دهد. دو دوست به راه خود ادامه دادند. در راه بازگشت در کنار همان رودخانه نشستند و به گفت و گو مشغول شدند. در حین صحبت میان آن دو اختلاف نظر منجر به بحث شد. حرفهایی رد و بدل شد دوستی که در حال غرق شدن بود از منجی خود سیلی خورد. او بساط خود را برچید چوبی برداشت و با آن روی ماسه ها نوشت: مسافر! در این مکان «نجیب» در خلال مشاجره ای پیش پا افتاده قلب دوستش «موسی» را شکست. یکی از خدمتکاران موسی از او پرسید: چرا داستان دلیری دوستش را بر سنگ حک کرد اما داستان بی رحمی او را روی ماسه ها نوشت. موسی جواب داد : من همیشه خاطره لحظه ای را که دوستم نجیب مرا از خطر مرگ نجات داد گرامی می دارم اما در مورد لطمه ای که به روح من وارد کرد امیدوارم حتی قبل از این که این کلمات از روی ماسه ها محو شوند او را ببخشم. به امید پایداری همه دوستیها

عاشقی؟

  اگه عاشق کسی باشی دوست داری همه چیز را در موردش بدونی:اینکه آن کیه؟ به چی

فکر می کنه؟چه چیز خوشحال و چه چیز ناراحتش می کنه؟

به او و احساسش اهمیت میدی،با خوشحالیش خوشحال می شوی و با ناراحتیش غمگین

و پریشان ۰

از صحبت کردن باهاش لذت می بری و شاد می شوی او چیزهایی می گه که باعث

تمایزش با دیگران میشه و تو این را دوست داری علتش را نمیدونی البته دانستنش هم

برایت اهمیتی نداره او را همین طور که هست دوست داری ۰

فکرت سراسر از یاد و اندیشه اوست بی دلیل به فکرت میاید و از خودت می پرسی آیا 

به اندازه ای که به او فکر می کنی  او به شما فکر می کنه؟

هنگامی که عاشق باشی دیگه رادارت برای ردیابی دیگران خوب کار نمیکنه و بقیه در

مقایسه با فرد مورد علاقه ات جالب نخواهند بود ۰

قدم زدن با او زیباترین راه گذراندن یک بعد از ظهر است به خصوص وقتی که از او

دوری،آرزو میکنی که پیشت بود۰

سعی می کنی با اینکه برخی از کارها برایت خوشایند نیست ولی به خاطر خواسته او

بدون جبهه گیری و مخالفت به انجام آنها بپردازی ۰

اگه آن آخرین چیزی است که پیش از خوابت به فکرت می آید و اولین چیزی است که

بعد از بیدار شدن به ذهن شما خطور می کنه و حتی چندین بار رویای او را دیدی، دیگه

لازم نیست ادامه بدهم که عاشق شده ای یا نه؟ 

به آینده ای فکر می کنی که او جزیی از آن است آینده ای نا محدود۰۰۰

کاش چشم نبود کاش دل نبود کاش وصل نبود یا کاش پشتش جدایی نبود کاش حسرت نبود کاش خاطره نبود کاش بغض نبود کاش اصلا عشق نبود.

کاش می فهمیدی بعضیها از رو دلشون عاشق میشن بعضیها از دو وجب پایین تر.

کاش می فهمیدی هیچ وقت نباید همه پلهای پشت سر رو خراب کرد.

کاش می فهمیدی نباید تو زندگی دنبال قهرمان گشت تا بهش تکیه کرد.باید دنبال شریک معتمد بود تا سختیهات رو باهاش قسمت کنی.

کاش می فهمیدی همیشه خودت باید تاوان اشتباهات خودت رو بدی نه قهرمان زندگیت.

 کاش می فهمیدی نباید بذاری هوس مزه های جدید کورت کنه.

کاش می فهمیدی نباید موقع پیش اومدن شرایط جدید واسه تصمیم گرفتن عجله کرد.

کاش می فهمیدی نباید به همه آدمهای پشت سرت به چشم دشمن نگاه کنی.

کاش می فهمیدی فروختن آدمها به اندازه فروخته شدن خودت واسشون دردآوره.

کاش می فهمیدی تاوان هر دلی که امید بدی و بعد بشکنی تا ابد زنجیره سر گردنت.

کاش می فهمیدی هوس بی افسار مثل باد بی خانمانت میکنه و دربدر.

 

کاش قبل از اینکه بیدارت کنن بیدار بشی.

کاش قبل از اینکه بزرگت کنن بزرگ بشی.

کاش قبل از اینکه آدمها خود واقعیشون رو نشون بدن بشناسیشون.

کاش قبل از اینکه سادگیت که انکارش می کنی کار دستت بده فهمیده بشی.

کاش قبل از اینکه اسب وحشی هوس زمینت بزنه رامش کنی.

 

کاش ثابت می کردی که می تونم مثل یک مرد پشت اعتماد به تو بایستم و کاش ثابت می کردم که می تونستم مرد زندگیت باشم و کاش به زرنگی و آدمشناسی تو اعتقاد نداشتم که حریفم رو دست کم بگیرم.

 

کاش می دونستی نباید به پیروزیهای کوچک اولیه سر میز قمار دل خوش کرد.میز قمار فقط برای باختنه.

کاش اینقدر برای زندگی کردن عجله نداشتی.

کاش نمکدون من رو نمی شکستی و لااقل یادگاری نگهش می داشتی و کاش میذاشتی لااقل تو ذهنم فرشته زیبای معصومم بمونی که ارزش داشت اجازه بده عاشقش بشم و عاشقش کنم.

کاش یه روز به یاد گذشته بیای اینجا و اینها رو بخونی و کاش حرفها و دلواپسیهای دل من واسه تو تمومی داشت و بازهم کاش...

همیشه از مهربونیهات یا حرفهای قشنگت واسه من یا شادیهات از خوشی گر ،می گرفتم.از ناراحتیهات یا حتی دلخوریهای کوچکت می مردم.

با اشارت و ناز چشمات پرواز می کردم و با بی توجهیت خراب می شدم.وقتی حرف می زدی کلمه هات تا ته قلب و مغزم میرفتن.

اما تمام اینهارو ازم گرفتی.حق بده که دیگه نه دوست دارم گفتنت رو باور کنم نه خداحافظ واسه همیشه گفتنت رو.

تاثیر کلمات تو ازم گرفتی.یاد حرف داداشت می افتم:حنات دیگه واسه من رنگی نداره.

امشب احساس دونده ای رو دارم که واسه هدفم ،واسه فهموندن به تو از وجودش مایه گذاشته و به خط پایان هم رسیده اما جسدش پیروز شده.

تو خدای من بودی،بت من بودی.لعنت به اون کسی که صلابت و پاکی خدای من رو خدشه دار کرد.

دیگه تحمل دانستن ،فهمیدن،دیدن،سوختن و بغض رو ندارم.

امشب حتمن بارون می زنم عزیز.خسته ام عزیز خسته

کاش می فهمیدم این دقیقا همون چیزیه که تو می خواستی .اونوقت به خاطر اول خودت بعد خودم می زدم تو گوشت.

تو که گفتی اونو شناختی ،چه می دونم جلوت سوتی داده و یکی دیگه حرفهایی زده که گفته های منو تایید می کرده.چرا اینطوری می کنی؟

من .....

همیشه فکر می کردم خوشبختی با تو نزدیکه و بی تو دور و شاید دورتر ...... همیشه فکر می کردم روزی که بهار با تو بودن خزون شه دیگه هیچ وقت عطر چمن زارهای وحشی تو فضای خالی ذهنم نمی پیچه ........ فکر می کردم ستاره ها تو شب فقط به خاطر تو چشمک میزنن و بی تو واسه همیشه کور میشن...

ولی تو ....

تو ستاره ها رو فقط یه خاطر خودت می خواستی .....هر وقت آسمونت ابری می شد تاریکی ابرها رو به پای سیاهی بخت من مینوشتی .... همیشه باغچه کوچیک دلمو تاراج می کردی تا باغچه دلت چشم نوازتر بشه ...... اگه بهارت دلگیر می شد بهارمو خزون می کردی تا مبادا بی تو عطر گلها مستم کنن....

آخرش یه روز .....

درهای قلب نیمه سیاهتو بستی و برای همیشه به دنبال یه بهار سبزتر از سرزمین مهربون قلبم سفر کردی ........ از اون روز خیلی میگذره تو هنوز به بهارت نرسیدی و شایدم هیچ وقت نرسی چون هیچ بهاری شریک قلب زمستونیت نمیشه ...... اما اینو بدون .. هیچ ستاره ای بی تو کور نشد و  بهار من بی تو هنوزم سبزه و شایدم سبزتر....

با توام ای

تو روزای که دستام نیازمند دستات بود و چشمام  محتاج یه نگاه تو اون چشمای آسمونی ،من رو با دلتنگی هام تنها گذاشتی و چشمام رو برای همیشه به جاده های بی کسی وصله کردی ...

از وقتی رفتی، روزی هزار بار شکستم اما چه سود ..؟!تو رفته بودی و منو با یه دنیا خاطره وسط کوچه های بی کسی  تنها رها کرده بودی ...

از اون روزها خیلی می گذره .. خیلی طول کشید تا شونه هام فهمیدن تو رفتی و دیگه لرزیدنشون هیچ فایده ای نداره ... تا چشمام به جای دیدن چشمای تو به دیدن دیوار عادت کردن ... تا دستام عادت لمس کردنت رو واسه همیشه زیر خاکستر خاطرات ،دفن کردن ..

اما حالا تو برگشتی .. تو روزای که نه چشمام نور دیدن دارن و نه دستام شوق لمس کردن ... پلکهام هنوزم خیسن ولی برو .....منو با دنیای تنهاییهام ، تنها بذار ... دنیای من با رفتنت سیاه شد ، با برگشتنت سیاهترش نکن..

و اما عشق.....

خودت را دوست داشته باش تا به دیگران فرصت دوست داشتن بدهی.

برای عشق هیچ گاه دیر نیست. پس نگران گذران عمر نباش.

عشق در بستر زمان شکل می گیرد. پس باید صبور باش

تا نگردی گمشده خود را نمی یابی و اگر هم بیابی قدر آن را نمی دانی. پس هیچگاه از جستجو باز نایست.

سعی کن خودت باشی. گمشده واقعی تو تو را آنطور که هستی دوست می دارد نه آنطور که خود می پسندد.

عشق در بستر ارتباط شکل می گیرد. پس سعی کن به آنکه دوستش داری نزدیکتر شوی.

گمشده واقعی تو ابتدا عاشق صورت توست بعد عاشق سیرت تو
بنابراین خیلی دربند ظاهر خود نباش.

بیشترین لذت عاشق از عشق است نه از معشوق. پس سعی کن عاشقتر باشی

و اما عشق

خودت را دوست داشته باش تا به دیگران فرصت دوست داشتن بدهی.

برای عشق هیچ گاه دیر نیست. پس نگران گذران عمر نباش.

عشق در بستر زمان شکل می گیرد. پس باید صبور باش

تا نگردی گمشده خود را نمی یابی و اگر هم بیابی قدر آن را نمی دانی. پس هیچگاه از جستجو باز نایست.

سعی کن خودت باشی. گمشده واقعی تو تو را آنطور که هستی دوست می دارد نه آنطور که خود می پسندد.

عشق در بستر ارتباط شکل می گیرد. پس سعی کن به آنکه دوستش داری نزدیکتر شوی.

گمشده واقعی تو ابتدا عاشق صورت توست بعد عاشق سیرت تو
بنابراین خیلی دربند ظاهر خود نباش.

بیشترین لذت عاشق از عشق است نه از معشوق. پس سعی کن عاشقتر باشی

خودت را دوست داشته باش تا به دیگران فرصت دوست داشتن بدهی.

برای عشق هیچ گاه دیر نیست. پس نگران گذران عمر نباش.

عشق در بستر زمان شکل می گیرد. پس باید صبور باش

تا نگردی گمشده خود را نمی یابی و اگر هم بیابی قدر آن را نمی دانی. پس هیچگاه از جستجو باز نایست.

سعی کن خودت باشی. گمشده واقعی تو تو را آنطور که هستی دوست می دارد نه آنطور که خود می پسندد.

عشق در بستر ارتباط شکل می گیرد. پس سعی کن به آنکه دوستش داری نزدیکتر شوی.

گمشده واقعی تو ابتدا عاشق صورت توست بعد عاشق سیرت تو
بنابراین خیلی دربند ظاهر خود نباش.

بیشترین لذت عاشق از عشق است نه از معشوق. پس سعی کن عاشقتر باشی

هوس

 
هوس تو دلم پا نمیزاره هوس
بعد تو جایی نداره هوس
اومدی شده آواره هوس
آره عاشقم
یک تپش دو تا تپش سه تا تپش حال و هوام دلم شد عاشق و دیوونه
یه بوسه دو تا بوسه سه تا بوسه رو گونه هام دلم خواست که بشی هم خونه
آره آره گونه نمک زاره
وقتی اشکام از غم می باره
آره آره درمون فقط یاره
بوسه رو گونه می کاره
وااااااااااااااااااااای
هوس تو دلم پا نمیزاره هوس
می دونی کارش فراره هوس
طفلکی شده آواره هوس
آره عاشقم
تویی اومدی شدی واسم همه کس
شدی مهمون نواز دل بی کس
از دلم شده فرای هوس
آره عاشقم

شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟"
استاد در جواب گفت:"به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!"شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟" و شاگرد با حسرت جواب داد: "هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ."استاد گفت: "عشق یعنی همین!"
شاگرد پرسید: "پس ازدواج چیست؟"استاد به سخن آمد که:" به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!" شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: "به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم." استاد باز گفت: "ازدواج هم یعنی همین!!"

می دونی
اشکام برای تو سرازیر میشه
قلبم برای تو ضربانش تند میشه
چشمهام برای تو هیج جایی رو نمی بینه
گوش هام برای تو هیچ صدایی نمیشنوه
هر چی بشه ...قلبم با تو می مونه
چون قلبم تورو می خواد
اشکام تورو می خواد
لب هام تورو می خواد