همیشه از مهربونیهات یا حرفهای قشنگت واسه من یا شادیهات از خوشی گر ،می گرفتم.از ناراحتیهات یا حتی دلخوریهای کوچکت می مردم.

با اشارت و ناز چشمات پرواز می کردم و با بی توجهیت خراب می شدم.وقتی حرف می زدی کلمه هات تا ته قلب و مغزم میرفتن.

اما تمام اینهارو ازم گرفتی.حق بده که دیگه نه دوست دارم گفتنت رو باور کنم نه خداحافظ واسه همیشه گفتنت رو.

تاثیر کلمات تو ازم گرفتی.یاد حرف داداشت می افتم:حنات دیگه واسه من رنگی نداره.

امشب احساس دونده ای رو دارم که واسه هدفم ،واسه فهموندن به تو از وجودش مایه گذاشته و به خط پایان هم رسیده اما جسدش پیروز شده.

تو خدای من بودی،بت من بودی.لعنت به اون کسی که صلابت و پاکی خدای من رو خدشه دار کرد.

دیگه تحمل دانستن ،فهمیدن،دیدن،سوختن و بغض رو ندارم.

امشب حتمن بارون می زنم عزیز.خسته ام عزیز خسته

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 01:47 ب.ظ

(تو خدای من بودی،بت من بودی.لعنت به اون کسی که صلابت و پاکی خدای من رو خدشه دار کرد.)
متاسفم برات

الناز سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 01:48 ب.ظ http://shekveh.blogsky.com/

تو خدای من بودی،بت من بودی.لعنت به اون کسی که صلابت و پاکی خدای من رو خدشه دار کرد.

متاسفم برات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد