عشق عجب چیز غریب و قریبیه

ای خدا دیگه دارم دیوونه می شم،دلم خسته است و وجودم پر از درده،مگه من چه گناهی کردم،گناهم شاید عاشقی بوده،چرا به این سادگی دل دادم،به چیزی دل دادم که شاید اصلا بهش نرسم.
هروقت که سعی می کنم از یادم ببرمش صورت زیباش جلوی چشمام رو می گیره ،انگار که دقیقا جلوی صورتمه و می تونم لمسش کنم،وای،خدایا ازت می خوام و خواهش می کنم که جواب دلم رو معلوم کنی،هر چند عاشقی یعنی *معلوم نشدن جواب دل*
ولی نمی دونم می تونم تحمل کنم یا نه...
که البته اگر جواب نه باشه،نه نمی تونم،پس حاضرم تو درد عشق بسوزم و فقط با اسمش عشق بازی کنم.
عشق عجب چیز غریبیه و عجب چیز قریبیه.
و عشق از نظر من یعنی این...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد