مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه.....

منو یاد اون روزهایی که همش فکر تو بودم
تو به یاد من نبودی...من تو خوابتم نبودم
منو یاد اون شبایی که همش خوابتو دیدم
ولی اونجام می دونستم که تو ذهن تو نبودم
منو اون روزای غربت که گذشتن دور از این خاک
ولی من جز تو و یادت فکر هیچ کسی نبودم
منو یاد اون روزای سختی که یه همزبون می خواستم
ولی تو پیشم نبودی... توی یادت هم نبودم
منو رنگ نازنین چشمهای عزیز و خوبت
که برای یک نفس هم ازشون جدا نبودم
منو آسمون که گاهی ابری و گاهی آفتابی میشد
من که با بودن چشمات فکر آسمون نبودم
منو اون خدای خوبم که همیشگی ترینه
فقط اون می دونه که من جز به یاد تو نبودم
منو یاد روز اول که نگاهت به من افتاد
تقصیر تو بود وگرنه من تو این باغا نبودم
منو قصه جدیدی که تو با نگات  می گفتی
>یکی بودشم<شنیدم ولی بعد بیدار نبودم
خواب قصه تو می دیدم خوبی و شادی و خنده
قصه تون خیلی قشنگ بود... حیف که من بچه نبودم
حالا امروزم همونم >>عاشقت<< مثل همیشه
ولی خوب...کاشکی که من هم اون همه ساده نبودم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد