دلم تنگه....
می دونی هر چیزی یه جای داره و نمی شه کاریش کرد! همونطور که همیشه بعد از روز
بعد از خورشید بعد از نور خاموشیه! ماه! شبه!
الانم وقت پشیمونی منه! نمی گم نارازیم!نمی گم شکست خوردم! فقط حس پشیمونی بهم دست داده! حس قشنگیه نه؟ همونطور که بعضی وقتا شب با همه سیاهیاش مخفی گاهیه برا گریه! همونطور که ماه با همه دلگیریش با نگاه کردن بهش اروم می شی!احساس پشیمونیم قشنگ! اینم می دونم که هیچ وقت برای شروعی دوباره دیر نیست! هیچ وقت...
غم اون چشمای پایزی و خیس وای چه آتیشی به ادم می زنه
از پریشونی سرنوشت من آینه دلت یه عمره میشکنه
کجای که دوباره با دست نوازشت همه غمام رو از وجودم بکشی بیرون!
کجای که دوباره با حرفات زندم کنی!
کجای که با وجودت لبخند رو لبام بیاری....

یه چیز رو قبول دارین؟ اونم اینکه بیشتر از ۷۰٪ بلاگ های ما در مورده عشق و عاشقی!
۶۹٪ شون هم در مورد عشق شکست خوردس! قبول دارین یا نه؟ آخه چرا باید اینجوری
باشه که ما خودمون رو برا کسی که معنی مقدس عشق رو درک نمی کنه ناراحت کنیم؟
ارزشش رو داره؟؟ هر بلاگی می ریم یا طرف تنهاش گذاشته رفته! یا رفته با یکی دیگه و یا...
خوب ادمی که ول می کنه می ره با یکی ٫ دیگه آدم نیست! انسانیت حالیش نیست! آخه درسته تو ۲۴ ساعت روز به فکرش باشی؟ غمش رو بخوری؟ خودت با نفس خودت جنجال داشته باشه؟ نه! مشکل از تو نیست ! اون آدم نبوده احساس نداشته! بعدم اون ولت کرد
رفت دنیا که به آخر نرسیده! رسیده؟ نه! هیچ وقت برای شروعی تازه دیر نیست!


کلام اخر

نمی دونم چرا ولی می خوام بنویسم! نمی دونم چرا ولی می خوام داد بزنم! نمی دونم چرا ولی می خوام بگم که منم زندم! می خوام برا اخرین بارم که شده سعی کنم! نمی دونم چرا ولی دلم برا خودم تنگ شده ٫ هزاران متر فاصله بین ما رو گرفته! بین جسمم و روحم ٬از خودم دور شدم ولی حالا پشیمونم٬ خیلیه اگه ادم بخواد یه دفعه دیگر زندگی کنه بخواد زنده باشه؟ بخواد واسه تا روحش به جسمش برسه؟ نمی دونم چرا ولی می خوام داد بزنم! می خوام بگم پشیمونم! می خوام داد بزنم دوستت دارم! دوستت دارم برا همه چیزای که بهم دادی و ازم گرفتی! می خوام بگم تا خالی شم ولی حیف ! حیف که دیگه دیره! تو نیستی و من تو کوچهُ تنهایهای دلم دارم پرسه می زنم! تنهای تنها ! حتی دیگه صدای خش خش بادم باهم قهر کرده! دیگه حتی خدام صدامو نمی شنوه! این تقدیر منه! باید اینجا بمونم تا بپوسم! می خوام داد بزنم ...ولی دیگه دیره! یا حق...

 

چند نکته ...

اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی
تضمینی بر این نیست که اون هم همین کار رو بکنه
پس انتظار عشق متقابل نداشته باش
فقط منتظر باش که عشقت آروم تو قلبش رشد کنه
و اگر اینطور نشد خوشحال باش که توی دل تو رشد کرده


در عرض یک دقیقه می شه یک نفر رو خرد کرد
در یک ساعت می شه کسی رو دوست داشت
در یک روز می شه عاشق شد
ولی یک عمر طول می کشه تا کسی رو فراموش کرد


دقایقی تو زندگی هستن که دلت برای کسی انقدر تنگ می شه
که می خوای اونو از تو رویاهات بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی


عشق با یک لبخند شروع می شه
با یک بوسه رشد می کنه
و با اشک تموم میشه

وقتی به دنیا اومدی تو تنها کسی بودی که گریه می کردی و
بقه می خندیدن سعی کن جوری زندگی کنی که وقتی رفتی
تنها تو بخندی و بقیه گریه کنند

گفتم دوستت دارم


گفتم : دوستت دارم

گفت : شاید اینطور باشه

گفتم : دوستت دارم

گفت : خیلیها مرا دوست دارند

گفتم : دوستت دارم

گفت :‌ این راهی بود که تو انتخاب کردی

گفتم : دوستت دارم

گفت : همش هوسه

گفتم : دوستت دارم

گفت : دروغ میگی

گفتم : دوستت دارم

گفت : این سرنوشته

گفتم : دوستت دارم

گفت : قسمت اینه

گفتم : دوستت دارم

گفت : لایقم نیستی

گفتم : دوستت دارم

گفت : واقع بین باش

گفتم : دوستت دارم

گفت : واقعا راست میگی؟

گفتم : چون دوستت دارم

دیگه هیچی نگفت

چند نکته

دوستت دارم نه به خاطر شخصیت تو
بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم

دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد
ولی قلب تو را لمس کند

تو ممکن است در دنیا فقط یک نفر باشی
اما برای بعضی افراد تمام دنیا تو هستی

بد ترین شکل دلتنگی برای کسی آنست که
در کنار او باشی و بدانی هرگز به او نمی رسی

هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی
چون ممکن است کسی عاشق لبخند تو باشد

کسی که گریه می کنه یه غم داره
ولی کسی که میخنده هزار تا

هیچکس ارزش اشک های تو رو نداره
کسی که ارزشش رو داشته باشه
هرگز باعث ریختن اشکهای تو نمی شه

کاش معشوق ز عاشق طلب جان می کرد
تا که هر بی سروپایی نشود یار کسی

همه میگن که شیشه احساس نداره
ولی وقتی روی شیشه بخار گرفته نوشتم دوستت دارم
شیشه خیلی آروم اشک ریخت و گریه کرد

معجزه

می خواستم برم...می خواستم وجود خستمو از دید همه پنهون کنم...می خواستم دیگه اونی نباشم که هستم...به مهمونی خدا رفتم...هر روز صبح تا شب چشم به در خونه اش دوختم...و فقط گفتم:خدایا!کمکم کن...نمی دونم...تا حالا شده حس کنی خدا کنارته؟؟...نمی دونم تا حالا شده در عین نیاز حس کنی بی نیازی؟؟...تا حالا شده در اوج تنهایی ببینی کسی عین سایه دنبالته؟؟ودلت قرص باشه؟؟....تورو نمی دونم...اما من معجزه سبزمو از خدا گرفتم...خدا منو شایسته برخورداری از حس عمیق پیوند با خودش قرارداد...به من گرمی و روشنایی عطا کرد....خدا تورو برگردوند ...اما این فقط بخشی از معجزه اش بود...تو اومدی...اما نفهمیدی من چقدر عوض شدم!چون یه کم دیر اومدی

عشق

عاشق شدم زد منو زمین
بلند شدم مثل یه مورچه که دونش افتاده باشه
دونمو ور داشتم دوباره راه عاشقیمو طی کردم
این دفعه بدتر زدم زمین
دوباره بلند شدم
هی رفتم هی زدم زمین
آخرین بار دیگه با قدرت بیشتر رفتم جلو
ولی این بار دیگه نتونستم بلند بشم
چون اون منو با پاهاش له کرد