یک شب

یک شب زیبای خرداد بود، مرد و زن روی نیمکتی
دور از چشم،در باغ نشسته بودند
.بهار قلب هایشان را شکوفا کرده بود
مرد نجوا کنان گفت
می دونی من تا به حال چنین احساسی نداشته ام
زن سرخ شد و با عجله گفت
نمی تونم بگم چه احساسی بهت دارم
برای ابرازش هیچ کلمه ای وجود نداره
مرد به ملایمت گونه زن را بوسید
زن گفت
نکن یادت هست که چی بهت گفتم
مرد رنجیده صورتش را از زن بر گرداند و گفت
من می خوام امشب پیش تو باشم
زن گفت
دوباره شروع نکن دیگه
ساعت ده باید خونه باشم
مرد گفت: خودت می دونی که من چقدر دوستت دارم
زن گفت می دونم ولی کاریش نمیشه کرد
مرد :همین فقط چرا نمی شه کاریش کرد
جرا ما نمی تونیم هر کسی رو ببینی می تونه چرا فقط ما نتونیم
چرا فقط من نتونم؟
منی که بالاخره اولین و بزرگترین عشقم رو
پیدا کردم، من که تو همه دنیا فقط تو رو دارم؟؟؟
زن لبخندی زد و با خستگی گفت
عزیزم خودت می دونی چرا
می خوای این چند لحظه رو هم که با هم هستیم خراب کنی؟
مرد خجالت کشید زن را نوازش کرد و گفت
معذرت می خوام،با تو بودن ،فقط نزدیک تو بودن
خودش برای من یک عالمه
اما بعضی وقت ها خیلی برام سخت می شه
مرد گفت : اما یه چیز رو باید به من قول بدی
قول بده که هیچ وقت غیر از من کس دیگه ای رو تو زندگیت راه ندی
زن گفت : چطوری میتونم به کس دیگه ای فکر کنم
تموم زندگیم منتظر تو بودم
مرد گفت : پس بهم بگو که تو هم دلت می خواد که من امشب پیش تو باشم
زن بغضش را فرو داد و گفت
ولی باید بریم دیگه
اما عزیزم من هم خیلی دلم می خواد
اگر دیر تر از ساعت ده بر گردیم
می دونی چه جار و جنجالی به پا می شه
زن و مرد بلند شدند، مرد دست در کمر زن انداخت
مرد نگاهش را به زمین انداخت و با صدای آهسته گفت
راستش رو بخوای فکر می کنم بهترین عشق
عشقیه که آدم به وصالش نرسه
ما در واقع خیلی هم خوشبختیم
زن و مرد به هم نگاهی انداختند و لبخند زدند
زن و مرد دست در دست هم باغ را ترک کردند و
به طرف خانه سالمندان راه افتادند

اگه یه روز

اگه یه روز فهمیدی 1000 نفر دلشون برات تنگ شده بدون اولیش منم
اگه یه روز فهمیدی 100 نفر دلشون برات تنگ شده بدون اولیش منم
اگه یه روز فهمیدی 10 نفر دلشون برات تنگ شده بدون اولیش منم
اگه یه روز فهمیدی 1 نفر دلش برات تنگ شده بدون اون منم
اگه یه روز فهمیدی که کسی دلش برات تنگ نشده بدون من مردم



کاش تو هم مثل ای بودی ببین چی جوری داره برای عشقش گریه میکنه

برو گم شو دیگه حوصلتو ندارم
این آخرین جمله ای بود که من از دهان کسی که منو پناه خودش می دانست شنیدم٬ بله این آخرین جمله ای بود که من از کسی شنیدم که به من می گفت تو قلب منی تو عمر منی و نفس منی...برو گم شو دیگه حوصلتو ندارم این جمله یک یادگاری بود برای من از طرف کسی که اگه یک روز صدامو نمیشنوید گریه کنان دنبالم می گشت ... کسی این حرف رو به من زد که وقتی حالم خوب نبود شب و روز تو چشماش اشک بود همون کسی که این حرف رو به من زد کسی بود که قبلا به من می گفت من بدون تو نمی تونم زندگی کنم و همین کس به من میگفت من عاشقتم و همین کس بود که به من گفت عمر من قلب من زندگی من‚ دوستت دارم....این حرف هیچ وقت یادم نمیره و تا لحظه مرگ یادم میمونه

مطرب عشق
به نام خداوند عشق
خداوندا من چیزی دز این دنیا پوچ و سیاه دارم که شما در اون بارگاه عظیم و پاکت نداری٬من چیری دارم و خواهم داشت که شما ندارید و نخواهید داشت
من عشق به همتای خود دارم ولی شما همتایی ندارید که عشقی به او داشته باشید
خداوندا قسمت میدم که هیچگاه اجازه ندهید که قسمم را بشکنم و عهدمو فراموش کنم٬قسمت میدم که همیشه مرا عاشقش نگاه داری
قسمت میدم که دیگر مرا در فراق دوریش نسوزانی
قسمت میدم که طلسم نفرین شده عشق را برای همیشه باطل کنیم و هر عشقی را برای عاشقش همیشه زنده نگه داری و کلمه جدایی رابرای هیشه از روی ذهنها پاک کنی
به امید روزی که هیچ عاشقی طمع جدایی معشوقش را نکشه آمین

تمام آنچه خواستی و کسی نفهمید،بین شب و آیینه و من و تو
چه رازی نهفته.رازی عطشناک رازی زلال که ابتدایش آرزوهای کال من بود
و انتهایش را
...کسی نفهمید
-------------------------------
در دل شب دعای من، گریه بی صدای من، بانگ خدا خدای منبه خاطر تو بود و بسپاکی لحظه های من، گریه های های من، گوهر اشکهای منبه خاطر تو بود و بساین همه بی پناهیم، این همه سر به راهیم، این همه بی گناهیمغصه به جان خریدنم، از همه کس بریدنم زخم زبون شنیدنمبه خاطر تو بود و بسرو به خدا نشستنم، نذر و دخیل بستنمسوز من و گداز من، اشک من و نیاز منبه خاطر تو بود و بس
------------------------
سهم من از بودن تو فقط یه خاطرس همین و بس!دارم به آخر خط میرسم از اونور شب اومدم !می خوام تو این سکوت تلخ ٌصــــــــــــــــــــــــــدا تو از یاد ببرم!بگزار کخ کوله بارمو رو شونه شب بذارم! بــــاید که از اینجا برم٬فرصت موندن ندارم!قصه ما تموم شده با به علامت سوال ؟

اگر سلطنت بلد نباشم سلطنت نمی کنم
اگر زندگی بلد نباشم زندگی نمی کنم
اما اگر دوست داشتن را بلد نباشم بخاطر تو یاد می گیرم
-------------------------
وقتی دلت میگیره چیکار می کنی ؟ یه دیوار پیدا می کنی تکیه میدی به دیوار و می زنی زیر گریه
! یا بی تفاوت می زنی تو بی خیالی ؟!
ولی به هر حال اگر دلت گرفت خوشحال باش
چون تو یکی از آدمهای با احساسی هستی که در دنیا باقی مانده
--------------------
به قناری گفتم چه کسی حرف دل ما به تو گفت
از کجا می دانی که به این زیبایی
و به این آسانی
از دل عاشق ما می خوانی
------------------------
پرنده ای که چنین بی دریغ می خواند
بهای حنجره اش را چقدر می داند
------------------
آنچنان عاشقیم و بی باکیم
که گمان می کنند ناپاکیم
میسرایند شعر پاکی ما
لیک آن لحظه ای که در خاکیم

نام کوچک تو را از خاطر برده ام
... قسمت این بود
! فرصت برای عاشقانه شدن کم نیست
... دلت را به مهتاب بسپار
----------------------
گاه آرزو می کنم برای تو پرتوی آفتاب باشم
تا دستانت را گرم کنم
اشکهایت را بخشکانم و خنده را بر لبانت باز آرم و یخ پیرامونت را آب کنم
------------------
اگر سلطنت بلد نباشم سلطنت نمی کنم / اگر زندگی بلد نباشم زندگی نمی کنم
اما اگر دوست داشتن را بلد نباشم بخاطر تو یاد می گیرم
--------------------------
عشق شهوت نیست / شهوت عشق نیست
------------------
هفت سال ،شعرهایم را به آب سپردم
تا اشکهایم را نبینی،شاید باور کنی
غرور ساختگی ام را
هفت دریا گریستم و کسی نپرسید
!چرا در کویرترین غروب آفرینش نفس می کشم

چشمانم برای تو.....دیگه نمی خوام جایی رو ببینم ...به جز صورت تو
.....دستانم برای تو.....دستانی که نمی توانند تو را لمس کنند را نمی خواهم
....اشکانم برای تو..... چون نمی خواهم برای دیگری جاری شوند
.....قلبم برای تو.....چون تمام تپش هایی قلبم برای تو بود و بس
......جسدم برای خاک.......چون از ان متولد شدم.....به آن هم باز خواهم گشت
....گفته هایم برای تو......چون فقط برای تو گفتم
...عشقم برای تو.....چون دیگر نیستم تا عاشق باشم
....خواطراتم را خواهم برد....و دیگر چیزی در این دنیا .......از من ....نخواهد ماند
.....و دیگر چیزی ندارم که به کسی بسپارم
......دوستت خواهم داشت
....و این آخرین باری است که با چشمانی پر از اشک
.....با قلبی پر از آرزو های بر باد رفته
......با دستانی لرزان.........با آرزوهایی که همیشه برای تو داشتم
نفس می کشم
.... بدرود ای زندگی

منتظر چی هستی ؟؟؟؟؟
چی می شد اگر بهش میگفتی دوستش داری ؟ چرا برای همه چیز اینقدر قید و شرط میگذاری؟ مگه نمی بینی که چشماش منتظر شنیدن این جمله از لبهای تو است؟ مگه نمی بینی که برات هر کاری میکنه؟ مگه نمی بینی که خودشو به خاطر تو به آب و آتیش میزنه ؟ مگه وقتی این کارهارا برات میکرد قید و شرط گذاشته بود ؟ هیچ فکر کردی که اگر دوستت نداشت هیچ وقت این کارهارا نمی کرد؟ شایدم تقصیر اون است که داره به حرف دلش گوش میکنه
پس چرا ساکتی؟ هنوز هم داری فکر میکنی که اگر بهش بگی دوستش داری برات دردسر میشه؟ پس چرا با کسی دوست شدی که میترسی بهش بگی دوستش داری ... دفعه آخرت باشه ... قلب آدمها که توپ نیست باهاش بازی میکنی. هی قلش میدی این و و اون ور..یادت باشه هر کاری که با اون میکنیی یکی دیگه هم به سر تو میاره !! ندیدی این چرخه بینهایت را که چطور روابط بین آدمها زنجیروار تکرار میشه...پس منتظر روزی باش که چشمت به تمنای یک " دوستت دارم ! "به لبهای دیگری خشک بشه

 

زیبایی عشق
زیبایی عشق به سکوته نه فریاد
زیبایی عشق به تحمله نه خورد شدن و فرو ریختن
عشق خیالیه که اگه به واقعیت برسه تمام شیرینیه خودش و از دست میده
عشق یه کویره که عاشق تشنه با رویایه سراب معشوق قدم به جلو میزاره
عشق سخن گفتن با نگاهه
عشق امید به رسیدن و ترس از نرسیدنه