آری ..
همه چیز را می توانی فراموش کنی ..
همه چیز را ..
چیزی اگر بماند
زخمی بر تنت
و قلبی پاره پاره است ..
آنرا هم می توانی ..
تو که سالهاست با معنی زخم و پارگی خو گرفته ای دیگر
آری ..
همه چیز را می توانی فراموش کنی ..
همه چیز را ..
چیزی اگر بماند
زخمی بر تنت
و قلبی پاره پاره است ..
آنرا هم می توانی ..
تو که سالهاست با معنی زخم و پارگی خو گرفته ای دیگر
توی بهت چشم من.درد نا باوری
فصل سرد عشق ما رنگ خاکستری
دردی که من میکشم .اگه کوه هم میکشید
ذره ذره میتکید.قطره قطره میچکید
می تونست با دست تو .بهت من ویرون بشه
فصل زرد قصه هام.ظهر تابستون بشه
قصه ی یقین عشق توی دفترم بودی
توی ائینه ی شعر شکل باورم بودی
من از خوش باوری هام به ویرونی رسیدم
تو رو یک لحظه نزدیک .یه لحظه دور میدیدم
از تب نا باوری گر .گرفته تن من
سهم من از تو اینه.چکه چکه اب شدن
دروغ اخرینی که من از تو شنیدم
خودت بودی که از تو
به ویرونی رسیدم
شاگردی از استادش پرسید : (( عشق چیست؟))
استاد در جواب گفت : به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.اما در هنگام عبور از گنم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!
شاگرد به گنم زار رفت وپس ازمدتی طولانی برگشت استاد پریسد: ((چه آوردی؟))
و شاگرد با حسرت جواب داد : (( هیچ! هرچه جلو میرفتم خوشه های پر پشت تر می دیدم وبه امید پیدا کردن پر پشت ترین آنها تا انتهای گندم زار رفتم.))
استاد گفت: ((عشق یعنی همین!))
شاگرد پرسید : ((پس ازدواج چیست؟))
استاد به سخن آمد که به جنگل برو وبلندترین وزیباترین درخت را بیاور.
اما بیاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی.
شاگرد رفت وپس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد پرسید: ((چه شد؟))
او در جواب گفت: (( به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.))
استاد گفت: ((ازدواج یعنی همین!!))
نمی خوای شروع کنی؟
نگران چی هستی؟
توکل کن به اون لطیف بزرگ وبا اطمینان کامل حرکت کن.
ومثل اون کوهنورد تنها نباش که یک روز توسرما وبرف زمستون
به سراغ کوه بلند رفت تا ازش بالا بره.
آخه اون بین راه در تاریکی شب لیز خورد وبه پایین پرتاب شد ولی ناگهان طناب دور کمرش محکم شدوبین زمین وآسمون معلق موند و با همه ی توان فریاد زد :
((خدایا کمکم کن))
واز آسمون صدایی شنید که :
((از من چه می خواهی؟))
گفت : ((نجاتم بده))
صدا پرسید :((باور داری میتونم نجاتت بدم))
گفت : ((البته که باور دارم.))
صدا پاسخ داد :((پس طناب رو پاره کن وبه من تکیه کن اطمینان داشته باش مراقبت هستم.))
مرد لحظه ای با خود اندیشید ولی به جای پاره کردن طناب محکم و دو دستی چسبید به اون.
چند روز بعد مردم کوهنوردی رو پیدا کردند که بدنش از طنابی آویزان بود وبه دلیل سرما زدگی مرده بود در حالی که فقط یک متر تا زمین فاصله داشت.
آره عزیز دلم تو همه مراحل زندگی به کسی توکل کن وتکیه کن که مراقبت باشه.
کسی که از همیشه در دسترس باشه همه جا جواب بده وقدرت پشتیبانی از تو رو داشته باشه.
و اطمینان واعتماد داشته باش که اون به طور حتم حمایتت میکنه.
پس بیا همت کنیم و بی دغدغه شروع کنیم.
آخه یک بزرگ مهربون هست که بتونیم بهش دلگرم باشیم.
رخصت آواز
بال و پر ریخته مرغم به قفس
تا گشایم پر و بال
پر پروازم نیست
تا بگویم که در این تنگ قفس
چه به مرغان چمن می گذرد
رخصت آوازم نیست
***
آفرین به تو ای بهترین عشق روزگار ، آفرین به تو ای فرشته قلب من!
آفرین به تو ، تو توانستی بمانی ، بسازی و قلب مرا در قلبت نگه داری عزیزم
به چنین عشقی مانند تو افتخار میکنم و افتخار میکنم به خودم که این چنین
معشوقی مانند تو را دارم عزیزم!
مدتی است که از لحظه های عاشقی مان گذشته است و ما تمام سختی ها و حادثه
ها را گذراندیم ، اینک راهی نه چندان دور در پیش داریم و بیا بهتر و عاشقتر از همیشه
ادامه دهیم این راه را!
آفرین به تو که توانستی از همه مشکلات بگذری تا بتوانی دستانم را در دست بگیری
عزیزم
هیچگاه پریشان نباش ، این راه ما پایانی دارد ، و پایان راه به هم رسیدن ماست
عزیزم!
بیا و زمان سختی ها و مشکلات به پایان راه بیندیشیم تا برایمان همه سختی ها و
مشکلات آسان شود!
آفرین به تو ای عشق من ، تو افتخار این قلب پر از درد منی عزیزم!
تو الگوی تمام عاشقانی و سرچشمه محبت و عشق هستی عزیزم!
آفرین به تو که لایق این قلب منی و حافظ این احساس من!
آفرین به تو که رنگ جدایی را از صحنه عاشقی مان پاک کردی و در این راه پر فراز
زندگی بهترین همسفر برای من بودی و هیچگاه در این سفر دشوار از من دور نشدی
عزیزم!
آفرین به تو که به همگان ثابت کردی که عاشقی ، ثابت کردی که دیوانه این قلب
شکسته و پر از غم منی!
آفرین به تو که در میان این همه عاشقان بهترینی و در میان تمام ستاره های آسمان
ستاره درخشان این قلب تاریک منی!
آفرین به این قلب مهربانت و آفرین به این اراده و اطمینانت!
نمره مشق عشق تو 20 است و تو بهترین معلم عشق در این دنیایی عزیزم
آفرین به تو که هیچکس به زیبایی تو برایم نیست و هیچکس به جز لایق این قلب پر از
عشق من نیست !
آفرین به تو و این عشق بی پایان تو ، مرحبا به این احساس زیبای تو عزیزم.
چون تمام این زیبایی های دنیا و حتی خود دنیا و این زندگی هر کدام پایانی دارد ، اما
تو برای من بی پایانی ، چون تمام وجود منی ، و زمانی که تمام وجودم هستی ،
همزمان با مرگ وجودم ، تو نیز همراه با من به آن دنیا خواهی آمد و در آن دنیا نیز مرا
تنها نخواهی گذاشت ... !
کاش بودی و این دستان سردم را در دستان گرمت میگذاشتی و مرا آرام میکردی!
کاش بودی و میدیدی زندگی ام بدون تو بی رنگ و روست ، بی عطر و بوست
دلم برای تو تنگ است عزیزم…
کاش می توانستیم دوباره پرواز کنیم به باغ خاطره ها!
در میان این همه عاشقان در بام شهر عشق ما دو کبوتر خوشبخت و عاشق بودیم.
یادش بخیر ، زمانی این خاطره هایمان رو مرور میکنم اشک از چشمانم سرازیر می
شود ! فراموش نخواهم کرد هیچیک از این خاطره های شیرین را. کجایی که دلم
هوایت را کرده است
بیا و به فریاد بی صدای دل عاشقم برس.رویاهایم را با حضور دوباره ات در کنارم زنده
کن عزیزم.
دلم تنگ است عزیزم. آنقدر دلم تنگ است که دیدن تو برایم تبدیل به یک آرزوی بزرگ
شده است .بیا و شهر عشق را با حضورت نورانی و روشن کن .بیا و با حضورت در
کنارم در دلم غوغایی دوباره بر پا کن.
بیا و دوباره از بالای این باغ خاطره ها با همین چشمهای زیبایت شهر را نورانی و
روشن کن و با نگاهت جشن پر از روشنایی را در شهر برپا کن.
اینجا بدون تو بی رنگ و روست ، بی عطر و بوست ، اینجا بدون تو هوای دلم همیشه
ابری است آسمان چشمانم همیشه بارانی است.
دلم تنگ است عزیزم…
دلم برای پرسه بهاری و پر از عشقمان در سرزمین عاشقان تنگ است!
دلم تنگ است برای صدای قدمهایت ، راه رفتن در کنارت ، دست گذاشتن در دستانت ،
نگاه به چشمانت ، بوسه بر لبانت …
دلم تنگ است عزیز ، بیا تا دلم به درد نیامده است ،بیا تا با هم دوباره در بالاترین نقطه
شهر ، در این قله ای که همه عاشقند ، جایی که به ستاره ها و مهتاب نزدیکتریم
برویم ، تا برایت هر ستاره ای که دوست داری از آسمان زندگی بچینم و به قلب
مهربانت هدیه دهم عزیزم!
بیا و با آمدنت مهتاب را با شبهای شهرمان آشتی بده !بیا تا پروازی عاشقانه در میان
این همه کبوتران عاشق داشته باشیم ، و ما در میان این همه کبوتر عاشق مرغ
عشقهایی باشیم که هیچگاه از هم جدا نخواهیم شد…
بگذار آن باشم که با تو تا آخرین لحظه زندگی خواهد ماند عزیزم
بگذار آن باشم که با صداقت با تو درد دل میکند و با یکرنگی و یکدلی زندگی میکند
بگذار آن باشم که دیوانه وار در شهر نام تو را فریاد میزند و آن باشم که برای عشقت
جان خواهد داد عزیزم.
بگذار اینک که من از تمام وجودم تو را دوست میدارم شکسته و خورد و سرد از این
دوست داشتن نشوم
بگذار همانی باشم که در شادی هایت میخندد و در غم هایت با تو شریک است !
بگذار کسی باشم که به داشتن چینین عشقی مانند تو افتخار کند
بگذار کسی باشم که وقتی کلمه دوستت دارم را بر زبان می آورد اشک از چشمانش
سرازیر شود!
بگذار همانی باشم که تو میخواهی ، همانی باشم که تو آرزوی آن را داری عزیزم
بگذار کسی باشم که با احساس سخن نگوید ، از ته دل دردش را بگوید و از تمام وجود
عاشق و دل شیفته تو باشد!
بگذار کسی باشم که زمان تنهایی اش تو همان تنهایی او باشی و زمان خوشبختی
اش تو همان خوشبختی او باشی!
بگذار همانی باشم که با باوری عمیق به تو و زندگی نگاه بیندازد و با احساسی پاک
عاشق قلب مهربان تو باشد.
بگذار همانی باشم که بتوانم ستون های استوار زندگی را با محبت و عشق بنا کنم تا
تو با آرامش با من زندگی کنی عزیزم
بگذار همانی باشم که تو در رویاها منتظر او ماندی و به استقبال او رفتی!
بگذار کسی باشم که دیگر به جز تو به کسی دیگر نگاه نکند و تنها تو باشی و قلب
مهربانت و یک دنیا عشق در وجودش!
اینک من با تمام وجودم کاری کرده ام و خواهم کرد که هم تو را به آرزویت رسانده
باشم و هم خودم آینده ای خوشبخت را در کنار تو داشته باشم!
بگذار همانی باشم که دوستش میداری و بگذار همانی باشم که برای عشقش جانی
خواهی داد عزیزم!