-
عشق چه بزرگ است
شنبه 24 بهمنماه سال 1383 22:21
روزی روزگاری در جزیره ای دور افتاده، تمام احساسها کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند. خوشبختی، پولداری، عشق، دانایی، صبر، غم، ترس، و ... هر کدام به روش خود می زیستند تا اینکه یه روز دانایی به همه گفت: هرچه زودتر این جزیره را ترک کنین، زیرا به زودی آب این جزیره را خواهد گرفت و اگر بمانید غرق می شوید تمام احساسها با...
-
خیلی دلم گرفته
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1383 16:04
دلم گرفته خیلی دلم گرفته دلم میخواست می مردم بعضی وقتها مرگ چقدر میتونه شیرین باشه بعضی وقتها اینقدر آدم دلش میگیره دلش میگیره که نمیدونه چکار کنه راهش از همه جا بسته است هیچ کاری ازش بر نمیاد حتی زورش به خودش هم نمیرسه حتی عرضه خلاص کردن خودش رو هم نداره شده تا حالا یک موقعیتی گیر کرده باشید که نتونید هیچ کاری بکنید...
-
حرفهای یواشکی
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1383 08:23
حرفهای یواشکی: شده تاحالا اونی که دوسش داری بشینه جلوت و تو محو حرف زدنش بشی ؟ شده تا حالا برا مدت کمی با کسی باشی و حس کنی تا عمر داری میتونی خالصانه دوسش داشته باشی ؟ اصلا تاحالا شده عکس چشمات روتو عمق چشماش ببینی ؟ اینا چیزای کمی نیست ... وجودیت یک باوره ... روح یک احساسه ... نگاه قشنگه زندگیه . چرا بعضیامون یاد...
-
هرگز جا نزنید
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 09:21
هرگز جــــا نزنید! این نوشته را از ابتدا بخوانید ● در 31 سالگی کارش را از دست داد ● در 32 سالگی در یک دادگاه حقوقی شکست خورد ● در 34 سالگی مجددا ورشکست شد ● به 35 سالگی که رسید، عشق دوران کودکی اش را از دست داد ● 36 سالگی دچار اختلال اعصاب شد ● در 38 سالگی در انتخابات ایالتی شکست خورد ● در 43، 46 و 48 سالگی باز در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 07:56
منتظر چی هستی ؟؟؟؟؟ چی می شد اگر بهش میگفتی دوستش داری ؟ چرا برای همه چیز اینقدر قید و شرط میگذاری؟ مگه نمی بینی که چشماش منتظر شنیدن این جمله از لبهای تو است؟ مگه نمی بینی که برات هر کاری میکنه؟ مگه نمی بینی که خودشو به خاطر تو به آب و آتیش میزنه ؟ مگه وقتی این کارهارا برات میکرد قید و شرط گذاشته بود ؟ هیچ فکر کردی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 07:52
اگر سلطنت بلد نباشم سلطنت نمی کنم اگر زندگی بلد نباشم زندگی نمی کنم اما اگر دوست داشتن را بلد نباشم بخاطر تو یاد می گیرم ------------------------- وقتی دلت میگیره چیکار می کنی ؟ یه دیوار پیدا می کنی تکیه میدی به دیوار و می زنی زیر گریه ! یا بی تفاوت می زنی تو بی خیالی ؟! ولی به هر حال اگر دلت گرفت خوشحال باش چون تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 07:43
نام کوچک تو را از خاطر برده ام ... قسمت این بود ! فرصت برای عاشقانه شدن کم نیست ... دلت را به مهتاب بسپار ---------------------- گاه آرزو می کنم برای تو پرتوی آفتاب باشم تا دستانت را گرم کنم اشکهایت را بخشکانم و خنده را بر لبانت باز آرم و یخ پیرامونت را آب کنم ------------------ اگر سلطنت بلد نباشم سلطنت نمی کنم / اگر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 07:36
عشق چرا تا عشق هست همه میرن طرف کینه و نفرتبی عشق مباش تا مرده نباشی٬در عشق بمیر تا زنده بمانی سعی کن همیشه خونه عشقت خالی از عشق کسی باشهسعی کن عظمت عشق را هیچ وقت درک نکنی٬چون عشق به قدری بزرگ و ویران کننده هست که هر کسی جنبه و قدرتکشش عشق را ندارد.امــا!!اگر روزی عاشق شدی فقط برای یک نفر بشو!فقط برای اون گریه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 07:29
مشکل دریا نیست. مشکل ماییم که بدون توجه و آمادگی به دریا میریم. تو که در کنار دریایی بگو. از دزیا آرامتر وجود داره ؟؟؟؟ از دریا خشمناکتر وجود داره ؟؟؟؟ از دریا ...... اما همیشه مردم برای رسیدن به اون و داخلش شدن ، مشتاقن !!!.عشق همون دریای ماست.همه ازش لذت میبرن اما اونی تو دریا آسیب نمیبینه که به اندازه خودش جلو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 14:25
سحرگاهی من عاشق به سوی مکه رو کردم دعا کردم دعا کردم دل از غم جدا کردم باسه عشقی که از قلبه خدا خدا کردم دلو ار غم جدا کردم دلم دریاچه عشقه چشمام رودی که خشکیده ببار بارون ببار بارون دلی که شده تشنه تو اون دشتی که مرغ عشق عزیزی که خون اشده به دنبال صدای یار صدای چح چحش گشته سحرگاهی من عاشق به سوی مکه رو کردم دعا کردم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 08:40
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 08:38
دلم گرفته خیلی زیاد. از دست دادن بعضی چیزها خیلی سخته و من هیچ طوری نمی تونم خودم را به از دست دادنش راضی کنم. حتی وقتی که در بیداری همه جوری خودم را قانع می کنم . در خواب دو دستی بهش می چسبم و نمی خوام که رها یش کنم. این روزها خیلی تنهام خیلی زیاد....... اگه این ها اینجا می نویسم برای اینه که می خوام با دوستای نادیده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمنماه سال 1383 08:27
چند نکته ... اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی تضمینی بر این نیست که اون هم همین کار رو بکنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش فقط منتظر باش که عشقت آروم تو قلبش رشد کنه و اگر اینطور نشد خوشحال باش که توی دل تو رشد کرده در عرض یک دقیقه می شه یک نفر رو خرد کرد در یک ساعت می شه کسی رو دوست داشت در یک روز می شه عاشق شد ولی یک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمنماه سال 1383 07:47
سلام به کسی که تنهام گذاشت و رفت وقتی اومدی تو زندگیم همه با من مخالفت کردن که آخه این کیه می گفتن اون هیچی نداره که تورو خوشبخت کنه اما اونها نمی دونستن که تو منو دوست داری و من تورو خدا می دونه با حرفهاشون چقدر عذابم می دادن با سرکوفت هاشون که یک روز پشیمون می شی زجرم می دادن اما هم تو منو می خواستی هم من تورو یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1383 14:19
ای کاش آتشی در سینه دارم جاودانی عمر من مرگی است نامش زندگانی----رحمتی کن کز غمت جان می سپارم بیش از این من طاقت هجران ندارم----کی نهی بر سرم پای ای پری از وفاداری شد تمام اشک من بس در غمت کرده ام زاری----نو گلی زیبا بود حسن و جوانی عطر آن گل رحمت است و مهربانی----ناپسندیده بود دل شکستن رشته الفت و یاری گسستن----کی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 13:38
اشک آسمان... « به سفارش یک دوست » * باران یادگار توست ... خاطره نمناکی نگاه من است باران اشک آسمان است ... همانروزی که بارید و مرا از وداع خبر داد ... از آینده های بی تو بودن ... از حسرت ! لیکن من آنقدر غرق در تو بودم که آسمان رااز یاد برده بودم ... نه تنها آسمان که تمامی دنیا را! باران ... دگر بار آمد و رفت ... و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 13:31
یه وقتایی یه حرفایی هست .. که آدم هیچ جوری نمیتونه اونارو بگه! به هیچکس حتی اونایی که نزدیکتر از عشقن بهت! شاید از گفتنش ترس داریم .. شایدم تردید .. نمیدونم شایدم فکر میکنیم یه جورایی گفتنشون درست نباشه!شایدم فکر میکنیم اگه بگیمشون به غرور و شخصیتمون بر میخوره .. اینجور حرفا هرچی که هستن مثل اسراره آدم میمونن و اگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 13:21
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 08:32
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه..... منو یاد اون روزهایی که همش فکر تو بودم تو به یاد من نبودی...من تو خوابتم نبودم منو یاد اون شبایی که همش خوابتو دیدم ولی اونجام می دونستم که تو ذهن تو نبودم منو اون روزای غربت که گذشتن دور از این خاک ولی من جز تو و یادت فکر هیچ کسی نبودم منو یاد اون روزای سختی که یه همزبون می خواستم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1383 11:47
برای آخرین بار بود که می دیدمش ..... خیلی ناراحت بودم. بغض کرده بود نمی تونست حرف بزنه فقط گفت متاسفم و اشک تو چشمامش نمایان شد. دست کردم تو جیبم یه سیگار گذاشتم رو لبم هنوز سیگارو روشن نکردم با گریه گفت هیچی نشده قولت رو فراموش کردی... منم سیگار رو پرت کردم . گفت باید برم و قبل از رفتن با مکث گفت دوستت دارم ... دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 19:09
به چه سان دوستم داری؟ نمیدانم!... * عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند * دورترین ستاره نامت را میداند از نردبام کهکشان بالا میروم ... و نام تو را میگویم از خاک تا ستاره راهی نیست وقتی که نام تو را میجویم ... در حرفهای کوچک نامت مکان از تکیه گاهی تهی میشود و زمان در درنگی جاودانه میشکند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 18:34
سلام... شنیده بودم عشق به زندگی روح می دهد به روان آدم نشاط می بخشد دیده بودم که محبت هر دردی را درمان می کند ولی از برای من جز بدبختی و سیه روزی یه قلب شکسته و دو دیده اشکبار چیزی برایم نیاورد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 18:28
هزار مرتبه ۹۰۰ جمله عاشقانه را در ۸۰۰ جای مختلف به ۷۰۰ زبان گوناگون برای بیش از ۶۰۰ نفر طرح کردم ... ۵۰۰ نفر آنها ۴۰۰ زبان را به ۳۰۰ زبان دیگر در ۲۰۰ برگ ترجمه کردند ... ۱۰۰ بار برای تو ۹۰ روز روزی ۸۰ دقیقه خواندم ۷۰ جمله را ۶۰ بار در ۵۰ روز روزی ۴۰ بار برای خودم تکرار کردم ... ۳۰ تا آموختم بیش از ۲۰ روز روزی ۱۰ بار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 18:21
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 09:20
تنها من مانده ام و عشق عشقی که با اشک آغاز شد و حال مانند انسان عاشقی هستم که از درگاه معشوق رانده شده وباید دوباره به سرزمین پر رمز و راز سکوت مهاجرت کنم گاهی سکوت بسیار نیرومند تر از آن است که ما می پنداریم و قلب من خود می داند که درسکوت مهربانش عشق را فریاد می کند
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 09:18
دوستت دارم .امضا الان هر کی جای من بود خودشو می کشت اما من از اونجایی که همیشه یه صفت مفیدی توم بوده و اونم این بوده که هیچ وقت عمق فجایع رو درک نمی کردم...تونستم زنده بمونم!! دوستتون دارم و فعلا..!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 09:16
نزدیکم نیا من مثل اتیشیم که وجود و خاطراتت رو میسوزونه خودت اینو نگفتی؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 بهمنماه سال 1383 07:37
دیروز که فریاد زدی دوستت دارم گفتم نمیشنوم لطفا دوباره بگو و امروز که آروم گفتی دیگه دوستت ندارم گفتم حیسسسسس چرا داد میزنی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 بهمنماه سال 1383 07:22
عشق عجب چیز غریب و قریبیه ای خدا دیگه دارم دیوونه می شم،دلم خسته است و وجودم پر از درده،مگه من چه گناهی کردم،گناهم شاید عاشقی بوده،چرا به این سادگی دل دادم،به چیزی دل دادم که شاید اصلا بهش نرسم. هروقت که سعی می کنم از یادم ببرمش صورت زیباش جلوی چشمام رو می گیره ،انگار که دقیقا جلوی صورتمه و می تونم لمسش کنم،وای،خدایا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 بهمنماه سال 1383 07:18
دوستت دارم